`

سلامِ...


سلام.

سلام سلامتی میاره پس سالمم : )

چند روزی نمی نویسم،نمی خونم و مثل این چند روز گذشته حضورم کمرنگ و کمرنگ تر میشه. 

خودم خوبم، حالمم خوبه فقط چند روزی از دنیای مجازی فاصله می گیرم. نمیدونم چند روز، یا چند هفته ولی من، محبوبه، میدونم کفتر جلد همین جام : ) فقط می خوام وابستگی مو به دنیای پر هیاهوی مجاز و مجازی کمتر کنم. پس برگشتی در کار هست :دی

به یادتون هستم. به یادم باشین : )

ارادتمند

محبوبه شب.

۲۶ نظر

امتحان سخت


غروب پنجشنبه بود. قبل از اذان داداش کوچیکه با اینکه میدونست خیلی خسته م و تازه از راه رسیده بودم ولی اصرار کرد تا براش حلوا درست کنم و از اونجایی م که نگارنده نیز یک آدم شکمو و هوسی هست در لحظه شیرینی و طمع حوا زیر دندانمان حس شد و دلمان خواست و به دنبال مواد لازم راهی آشپزخانه شدیم. خلاصه که حلوا درست کردم دیگه : ))) 


مواد لازم برای آسون ترین حلوا (حلوای آرد گندم)

ﺁﺭﺩ ﺳﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ

ﺁﺏ ﯾﮏ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ

ﮔﻼﺏ ﻧﺼﻒ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ

ﺷﮑﺮ ﯾﮏ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ

ﺭﻭﻏﻦ ﻣﺎﯾﻊ ﯾﮏ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ

 

ﻃﺮﺯ ﺗﻬﯿﻪ :

ﺁﺭﺩ ﺭﺍ ﺗﻔﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﻣﻼﯾﻢ ﺗﺎ ﺭﻧﮕﺶ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺭﻭﻏﻦ ﺭﺍ ﺑﻬﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﮔﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﻭﻏﻦ ﺭﻧﮓ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﺘﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﺭﻭﻏﻦ ﺗﻔﺘﺶ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ ﺑﺮﺳﻪ ﺑﻌﺪ ﺁﺏ ﻭ ﺷﮑﺮ ﺭﺍ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﮐﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺠﻮﺷﻪ ﻓﻘﻂ ﺷﮑﺮﺵ ﺣﻞ ﺑﺸﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼ ﻣﻘﺪﺭ ﺁﺏ ﮐﻢ ﺑﺸﻪ ﺑﻌﺪ ﮔﻼﺏ ﺭﺍ ﺑﻬﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ .ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﻭ ﺷﮑﺮ ﻭ ﮔﻼﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺭﺩ ﻭ ﺭﻭﻏﻦ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﻻﺯﻡ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺗﺎ ﺟﺎﺋﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﺮﺑﺖ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺣﻠﻮﺍ ﺍﺯ ﻇﺮﻑ ﺟﺪﺍ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ .

ﻧﮑﺎﺕ :

ﺍﯾﻦ ﺣﻠﻮﺍ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﺮﺑﺖ ﺑﻬﺶ ﻫﻞ ﻫﻢ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﻨﯿﺪ. (اضافه نوشت: از معجزه ی زعفرون هم غافل نشید ^_-)




+بعد از اذان مغرب بود که بی بی هراسون درب منزلمونو میزد (در صورت خراب بودن اف اف لطفا در بزنید با تشکر :دی)

مامان خانم درو باز کردن و دیدن بی بی رنگ به چهره نداره و میگه هر چی "حاجی حاجی" میگه صداش در نمیاد و فقط خُر خُر (یا خِرخِر) میکنه. از اونجایی که منم همیشه در حال ور رفتن با این فلک زده هستم(گوشی مو میگم) متوجه مکالمه ی بی بی و مامان نمیشم و از اون بدتر متوجه غیبت مامانم و وقتی به من زنگ میزنن که عمو کوچیکه رو خبر کنم متوجه عمق فاجعه شدم.

با خودم گفتم یحتمل بی بی مثل همیشه نمک ماجرا رو زیاد کرده و حالشون خوبه. جلو آینه ایستاده بودم و بافت موهامو باز می کردم که یهو دلم شور زد و نگران شدم (-_-). نمیدونم چطوری مانتو شالمو از رو رخت آویز برداشتم و پوشیدم و به سمت بیرون دویدم.

شنیدین میگن "قلبم اومد تو دهنم" بیراه نگفتم اگه بگم منم یک آن همین حس و داشتم و به شدت ترسیده بودم.

خلاصه که رسیدم خونه بی بی و دیدم بعله آنچه نباید میشد، شده و هر دو در حال زنگ زدن به این شاه پسر و اون آقازاده که بیاین حال باباتون بد شده و ببریدش بیمارستان. گوشیمو تو خونه جا گذاشته بودم و به سمت تلفن بی بی یورش بردم و بین ۱۱۰ و ۱۱۵ دومی رو انتخاب کردم و شماره گیری کردم. (آدم وقتی هول بشه حتی اسم خودشم فراموش میکنه چه برسه به اینکه بخواد شماره اورژانس رو به یاد بیاره! :(  )


+یعنی من اون خانمی رو که پشت خط و جوابگوی ملته رو پیدا کنم! اه اه اه چقدرررررر شل حرف میزد :/ من اینور خط نگران و ترسیده، اون اونور خط شل و ول حرف میزد. [ مثلا خواسته دعوت به آرامش بکنه] ) 


آقا خیلی ترسیده بودم! ولی خداروشکر گفتن حالشون خوبه و فقط قندشون پایین اومده بوده و با صلاحدید آقازاده های محترم، همون شب میبرن بیمارستان و ان شاءالله فردا مرخص میشن.


++براشون دعا میکنید؟ مرسی از مهربونی تون 🙏 (برای همه ی بیماران)

کامنتدونی بازه.

۱۲ نظر

-_-


کارشناس تغذیه تو تلویزیون می گفت برای مقابله با اضافه خواری و پرخوری (مثال شکلاتو زد!) بهتره شکلات رو در چند مرحله بخورید تا وسوسه ی خوردن شکلات در بدنتون از بین بره!


از وقتی بیدار شدم ( ۸ صبح ) یه لیوان چایی خوردم و هر بار گرسنه شدم یه دونه خرما خوردم تا گرسنگی م رفع بشه. امروز سرم خیییییلی شلوغه و تا دو ساعت دیگه م باید برم بیرون و تو این دو ساعت باید کارامو انجام بدم تا با خیال راحت برم!


#محبوبه_هستم_یک_صبحانه_نخورده

+صدای معده م در اومده و داره اجدادمو مورد عنایت قرار میده /بیتلبیت 😒


++کامنت دونی بازه ^_-

۱۱ نظر

مفهومه؟


تو آشپزخونه عمه بودم و ایستادم کنار گاز تا کتری رو بردارم و لیوانا رو از آبجوش پر کنم.
یسنا و مهرداد طبق قرار نانوشته شون که وقتی با هم جفت و جور میشن دیگه کسی حریفشون نمیشه، دور میزِ تو آشپزخونه که از قضا کنار اجاق گاز هم هست بازی می کردن. من تنها نبودم و بقیه ی دخترا هم بودن ولی کسی حواسش به این فنچولا نبود. 
نمیدونم چی شد و چیکار کردن که صفحه ی روی میز تا نیمه بلند شد و با صدای بدی سر جاش قرار گرفت!
+میزشون از پایه جداست. /یه چهار پایه که یه صفحه ی بیضیِ چوبی هم روشه.
منو میگی با یه نگاه خیلی غضب آلود وحشتناک بهشون نگاه کردم و از یسنا خواستم تا بره بیرون و دیگه تو آشپزخونه نیاد تا روضه ی حاج آقا تموم بشه. 
ولی همین حرفو که به مهرداد زدم، فسقله سه ساله بر و بر نگاه می کنه و میگه:" به تو چه ربطی داره؟" . آقا منو میگی یهو فقط تونستم شالمو روی صورتم بندازم تا صورتمو نبینه (که دارم می خندم و پر رو بشه) پقی بزنم زیر خنده و از دلم بگیرم ^_^ 

+من که میگم اینا همش زیر سر تی وی و شبکه ی پویاست -_-
+بچه به این حاضر جوابی، کی دیده هان کی دیده؟ :||


بعدا نوشت
واران و بازی شو هم دریابید با تشکر :دی
۱۳ نظر

اصلاحیه ی پست حافظ خوانی :|


از اونجایی که شانس گل و بلبلمون زورش همیشه به من چربیده، نتونستم تو پست حافظ خوانی لینک ویس جدید رو بذارم پس مجبور شدم در قالب یک پست جدید، خیلی شیک و مجلسی و کادو پیچ شده تقدیم گوش هاتون بکنم. ^_^


این شما و این هم حافظ خوانیِ من

امیدوارم اینبار بدون مشکل خونده باشمش -_-

با تشکر از آقاگل..

۱۰ نظر

کسی می تونه کمکم کنه؟ :(


فایل حافظ خوانی مو یادتونه؟ 

با راهنمایی های بزرگواری بلاخره درستشو خوندم و الان می خوام با اون فایل پر از غلط خوانشی، عوض کنم و جایگزینش کنم. ولی نمیشه! یعنی دیگه نمی تونم تو مطلبی که فایل صوتی داره، تغییرات ایجاد کنم!

چه کنم؟

۱۰ نظر

شاید برای شما هم اتفاق... اصلا افتاده؟؟؟


از اونجایی که بیخیال تو هالمون نشسته بودم و با گوشی عزیزتر از جانم که همانند سنجاق به هم وصل و حتی گره خوردیم (=وقتی سنجاق با تار و پود لباس کشتی می گیرد و نخ کشش می کند-_-) چی می گفتم؟! آهان.. کلنجار می رفتم تا بلکن نوایی، شوری، مداحیِ دلچسبی پیدا کنم، شور "قدم قدم با یه علم" از آسد رضا نریمانی رو پیدا کردم و به سمت اتاق برای یافتن هندزفریِ یه گوشی اش سوخته و خراب شده، حرکت کردم.


من نمیدونم چرا هر بار هندزفری تو گوشمه عالم و آدم همزمان با من کار دارن؟!! -_- از تماس آبجی خانم و ضد حال زدنش تو حالم ( :/ ) تا (محبوبه چایی) های خان داداش ( -_- ) اصن یه وضی...


+ واسه شما هم پیش اومده؟ با جان و دل پذیرای کامنتای حال خوب کنتون هستم : )

۲۴ نظر

شاید لازم باشه


میگه:

اونی که بخواد بره، میره! دیگه بلندگو دستش نمی گیره و تو بوق و کرنا نمی کنه که: 

"آی ایها الناس! من دارم میرم! رفتما!"

۲۰ نظر

قرار به وقت رادیو بلاگی ها


خب دیگه...

از اونجایی که رادیو بلاگی ها به قولش وفا کرد و برای بلاگرا فال گرفت، ادب حکم می کنه که در برابر درخواستشون سر تسلیم فرود بیاریم و فال هامونو بخونیم و لینک پست های حافظ خوانی مونو براشون کامنت کنیم.

متن فالی که دوستان زحمت کشیدن و از حافظ جانمون برام تفأل زدن ^_^

:

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت

وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد

این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود

بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق

آن که او عالم سر است بدین حال گواست

فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم

وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم

باده از خون رزان است نه از خون شماست

این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود

ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست


اینم صدای من : )

امیدوارم از شنیدنش پشیمون نشید : ))))




۱۵ نظر

بگو محبت ما ریشه در ازل دارد


هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد

نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد


خوشا به حال خیالی که در حرم مانده

و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد


به یاد چایی شیرین کربلایی ها

لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد


چه ساختار قشنگی شکسته است خدا

درون قالب شش گوشه یک غزل دارد 


بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟

بگو محبت ما ریشه در ازل دارد


غلامتان به من آموخت در میانه ی خون

که روسیاهی ما نیز راه حل دارد.


...حمیدرضا برقعی...



+ شهادت سیدالساجدین، زین العابدین، امام سجاد (ع) رو تسلیت میگم.

میشه لطف کنید از همین شاعر (حمیدرضا برقعی) اشعار انتخابی تونو برام کامنت کنید؟

۱۵ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان