`

کابوس


خواب بودم

ترسیدم

توهم تکون خوردن لوستر

باعث شد بطرز وحشتناکی بایستم 

بدون اینکه بشینم

جیغ زدن

زلزله

ضربان قلبم به هزار رسید


گفتن خواب دیدی

ولی خواب نبود

کابوس بود.



+فقط مرسی خان داداش که وقتی دید کوتاه نمیام و میگم زلزله

گفت "وقتی نماز آیات خوندی حالت جا میاد" -_- و رفت.


۱۲ نظر

ای خدایی که خالق خرسی بنده را آفریده ای مرسی :|


واقعا این حواس پرتی من قابل ستایشه -_-

کلر بوک امیر حسینو به همراه کلر بوک کامل بنیامین آوردم خونه تا به ترتیب برگه های واحد کارا رو بچینم یا بچپونم توی پوشه ش غافل از اینکه فراموش کردم واحد کارا رو از روی کمد بردارم :/


+همون تیتر بوخدا


۱۱ نظر

غر نوشت : ))


آقا کی گفته ساعت کاری کم شده؟ 😒

امروز قششششنگ دهنم سرویس شد😩

اون از سر صبح که تا پنج بیدار بودم بعدشم خوابیدم چه خوابیدنی

یه بار هفت بیدار شدم یه بار هشت و ربع، دیگه خوابم نبرد تا ده دقیقه به نُه.

پوشیدم و رفتم مهد.

بازم بچه ها کم اومدن، دو تا کلاسو یکی کردیم تا آموزش قرآن شون راحت تر باشه و به قولی دوباره کاری نشه.

بعدشم که مدیر اومدن و گفتن وسایل بچه هایی که نمیان رو سر دست و آماده بذارین کنار شاید امروز، فردا والدینشون بیان برای تسویه.

خلاصه هی از این کلاس به اون کلاس در رفت و آمد بودیم تا وسایل دو سه تا از بچه ها رو سامون ب،یم.

حالا اینا به کنار که درشت بودن و راحت پیدا میشدن مثل دفتر نقاشی، مداد رنگی و ایضا شمعی، کتاب مفاهیم قیچی هاشون و بعد تر، کلر بوک های نیمه آمادشون

سختی ماجرا پیدا کردن لگوهای اونا بین انبوهی از لگو و آجر بود که واقعا هم خسته کننده بود و هم چون سر و صدا داشت، اعصابی واسه مون نذاشته بود. 


+درسته که غر میزنم و خودمو لوس می کنم ولی عاشقانه کارمو دوست دارم.

شاید خسته بشم اما خستگی ش زیاد موندگار نیست : )


۲۱ نظر

اصن شب زنده دارای واقعی ماها هستیم : )))


اینکه تا الان بیدارم و حتی کوچکترین اثری از خواب تو خودم نمیبینم قطعا بخاطر خوابِ طولانی مدت بعدازظهره :|


+فقط خدا رو شاکرم که یک ساعت از ساعت کاری کم شده و نُه باید برم.


۱۷ نظر

محبوبه ای که استعدادهای بالقوه و نهفته ی کودکان را بالفعل و به منصه ی ظهور می رساند.


دیشب آی فیلم فیلمی گذاشته بود و پخش می کرد که به دوران هشت سال دفاع مقدس و جنگ بین ایران و عراق پرداخته بود و قصه ی فیلم درمورد دختر پسر کردی بود که در اثر جنگ پدر و مادرشونو از دست داده بودن و دختر قصه، نوزاد شیرخواری رو پیدا کرده بود و با اینکه خودش کمتر از یازده سال سن داشت اما توانسته بود از پس یک نوزاد بربیاد و میدونست که کی باید شیشه شیرشو بده، کی عوضش کنه و.... یک پرانتزم باز کنم و بگم که این دختر و پسر اصلا همو نمی شناختن و هنگام فرار از دست سربازای عراقی یکدیگر رو پیدا کرده بودن.


خیلی میخ فیلمه نبودم ولی دیدم ماشاءالله همه مخصوصا یسنا کوچولو رو جذب خودش کرده. (تمام توضیحات بالا رو هم توی پنج دقیقه ای که نگاه می کردم از بقیه شنیده بودم.

خلاصه که بساط چایی بعد افطارمون پهن بود و از اونجایی که خواهر خانمی زحمت سینی چای رو کشیده بودن و منم که نای بلند شدن نداشتم فکری به سرم زد و در یک تصمیم آنی رو کردم به یسنا کوچولوی چهار ساله و گفتم

ببین خاله چقدر این کوچولوهه قشنگ کار می کنه... تازشم یه فسقل تر از خودشم تر و خشک می کنه (و اینجا اصلا حواسم نبود که یسنا متوجه این کلمه شد یا نه فقط دیدم خیلی قشنگ لبخند میزنه) خلاصه که بهش گفتم پاشو خاله چار پایه تو ببر توی آشپزخونه و بذار زیر پات و این استکانا رو بشور تا آقاجونو مامانی ببینن تو چقدر بزرگ شدی (😂)


خبیث هم خودتونید ولی باید اقرار کنم به اینکه یسنا هم مثل همه ی کوچولوها روی این کلمه بزرگ و کوچولو گفتنا حساسه و اگه بهش بگی تو کوچولویی، بغض می کنه و مثل ابر بهار گریه می کنه و اگه بگی بزرگ شدی مثل فشنگ از جاش بلند میشه.. (این مورد غیر از اینه که بهش بگی پاشو آشغالتو بریز تو سطل زباله چرا که اونجا همیشه خدا از سلاح خمیازه استفاده می کنه و خودشو به خواب میزنه یا اینکه انگار نه انگار با اون بودی و قششششششششنگ کر میشه 😐😂😂😂


این پست پیام اخلاقی داشتا 😁

و من الله التوفیق : )


۸ نظر

اولین افطار ماه مبارک



معرف حضورتون هستن دیگه نه؟ : ) مامان بزرگم هستن.

صاحب انواع و اقسام جک و جونور :دی 

+اون ملاقه م بلا استفاده بوده و چون توی انباری بود، پریده بیرون و توی عکسم حضور داره :|


امروز خونشون نذر حضرت اباالفضل(ع) داشتن.

به یادتون بودم.



+خواستم بعدازظهری منتشر کنم ولی دلم نیومد دهان روزه اذیتتون کنم.

طاعاتتون مقبول درگاه حق : )


۱۳ نظر

اصن یه وضی شده


با اینکه چند روز پیش حقوق عقب افتاده ماه قبل رو بهمون دادن ولی همه ش یک شبه برای ادای دِین و قرض و وام :دی دود شد، رفت هوا و دوباره ته جیبم و حسابم صفر شد :|



+ولخرج نیستما فقط پس انداز کردن بلد نیستم :|


۱۸ نظر

وقتی بارون بیاد وضع همینه :|


پیرو این پست مستر هولدن 

باید عرض کنم که

هوای مشهد به شدت بارونیه و اردوی امروز بوستان وکیل آباد به علت بارش باران و آب گرفتگی معابر کنسل شد.


اینم تعداد ۲۳ نفره کلاسمون که تنها هفت نفر اومدن :|



+بیچاره م کردن تا بذارن یه عکس مثل عکس اوشون بندازم :||


۱۶ نظر

تکمیل کننده حس و حال امروزم و به اشتراک گذاشتنش با شما (بصرف آهنگ)




حجم 2.89 مگابایت



۷ نظر

بارون میاد جر جر...


اردی بهشت دوستداشتنی

اردی 

بهشت

یعنی خودِ خود بهشت



+شاهد بارش باران بهاری هستم.


۱۰ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان