`

خستگی تن


از نظر جسمی بهم ریخته م
خسته م
از هفت صبح دیروز تا الان سر جمع هفت ساعت خوابیدم 
سر یک حواس پرتی و بی دقتی کارم چندین برابر شد و بشدت روانمو بهم ریخته بود
اون کامنت دوستم! هم که دیگه.. نور علی نور بود

امروز حرم کلاس دارم
عملا چیزی واسه عرضه ندارم تا نشون استادم بدم
یه حمام شاید حالمو جا بیاره. خیلی بهش نیاز دارم تا بتونم جسممو تا هشت شب سر حال و روپا نگه دارم

حوالی دو بعدازظهر راه میفتم
تا اون ساعت قریب به چهار ساعت زمان دارم
برای کشیدن گل و برگ مشکلی ندارم
موتور تذهیبم که روشن بشه می تونم چند ریسه و اسپیرال (گردش های حلزونی شکل.. فرش زیر پاتونو دقت کنید : )  ) بکشم.


مامان میگه نمی خواد امروز بری
گفتم کلاس بهانه ست.. دلم واسه عشق جانم تنگه..
یه روزی حسرت زیارتشون به دلم بود
حسرت هر هفته سلامِ رو در رو
فکرشم نمی کردم یه روزی برسه که اینطور...


+ داری میبینی منو؟؟؟

پیرو پست قبل


اینکه گفته شد بخش زیادی از مخارج مردم زلزله زده توسط همین مردم، تامین شده انقدرام دور از انتظار و غیر قابل باور نبوده و نیست... اینکه هنوز ۲۴ ساعت نشده پست قبلو منتشر کردم و اییییین همه بازخورد از طرفتون دریافت کردم نشون از همت والا و نوع دوستی شما عزیزان رو میرسونه.. درسته که پاکن نازنینمو گم کردم (شیون حضار) ولی خب اون پست هم بیشتر جنبه فان داشت : )
خلاصه که، مرسی از مهربونی همه تون

+ کی بود شماره کارت می خواست؟ 😄
۷ نظر

دور هم، یک گلریزون بگیرید.. جای دوری نمیره :|


امروز طرحمو جای اینکه بذارم تو کیفش و دردسرای اون روزو به جون بخرم، لوله کردم و رفتم کلاس

برگشتنی انقدری عجله کردم و عجله داشتم که پاکن اتودیم (ازینا)

روی میز یا نمیدونم وسط راه افتاده و گم شده :/ :(((


+ تیترو بچسبید.. خیر دنیا و آخرت ده ها برابرش نصیبتون بشه : )))

۱۸ نظر

اولین کار سفارشی من.. (گام به گام)


حالا که دل مشغولیام کمتر شده با خیال آسوده و فکر باز تری

می تونم روی کارم تمرکز کنم


یک کار ۷۰×۱۰۰

اعتراف می کنم برای اولین سفارش یکم برام سنگینه

ولی خب توفیقی بس اجباری بود

یعنی در انتخابش من و چند نفر از بچه های کلاس نقشی نداشتیم

 و استادمون خواستن روی این طرح های خوشنویسی

طرح بزنیم



+ تصویر گوشه وبم، تکمله طرح خودمه

دیگه پست مجزا براش در نظر نگرفتم


طرحی که میبینید اسمش "شمسه"ست

شمسه از شمس یعنی خورشید میاد

و اون خطوط اطرافش در واقع همون تشعشعای خورشیدن

که در هنر تذهیب بهش "شرفه" میگن


ببینید و لذت ببرید : )



+ هر گونه سفارشی پذیرفته می شود ^_-


۱۴ نظر

این پستو یه محبوبه ناراحت نوشته... بهش خرده نگیرید.


نمیدونم چرا درس عبرت نمی گیرم و باااز برای هزار و یکمین بار با فردی هم صحبت میشم که پر از حس منفیه.. ازونایی که هی میگه "چیه این کاری که انجام میدی؟" " تهش چی میشه؟ چرا این همه هزینه می کنی؟" و غیر و ذالک

یعنی هیییچ وقت زبان به تحسینم باز نکرده مگر برای مسخره کردنم..



+ میگما.. واقعا چرا خیانت زیاد شده؟

چرا از ازدواج واسه خودمون مدینه فاضله ساختیم که بعد از چند صباحی کام گرفتن، دلمونو بزنه و بریم سراغ یکی دیگه؟

واقعا چرا؟؟


تنها، ایراد از خودمون نیست، قطعا نقش والدینمونم پر رنگ تر نباشه، کمرنگ تر نیست :/ 

یه وقتایی به قول ارسطو، بشدت ازدواجی میشم

ولی وقتی روی جامعه و وقایع زیر پوستیش دقیق میشم میبینم انقدرام آش دهن سوزی نیست که با شنیدن اسم خواستگار به هول و ولا بیفتم و استرس تمام وجودمو بگیره..


++ کاش می تونستم بچه های کوچولویی رو که والدین ناراحت و عصبی دارن رو خودم بزرگ و بقولی تر و خشک می کردم...

بشدت روانم بهم میریزه وقتی میبینم خانمی با فرزند خردسالش تندی می کنه.. دوست دارم همون لحظه جفت پا برم تو شیکمش تا دیگه اونطوری تشر نزنه سر بچه ش ://


+++ ما رو بیخیال.. خودتون چطورید؟ خوش میگذره؟ : )

۸ نظر

فعلا راحت شدیم..


دو هفته بدو بدو و شلوغیِ خرید و اینکه من چی بپوشم و چیو با چی ست کنم و این گل به لباسم میاد یا با گل کفش مجلسیم هماهنگه و اینا، بالاخره تموم شد :|| 


تهش خوشحالم.. ازینکه تونستم برای اولین بار توی تالار خودمو کنترل کنم و جلوی دوماد بلند نشم و قر بدم :| 



+ خدایا شکرت..

برای خوشبختی همه مخصوصا خاله کوچیکه منم دعا کنید : )

۲ نظر

روزِ خاص


تا حالا هیییییچ وقت، قریب به سه ربعِ ساعت یا همون چهل و پنج دقیقه، بیرون حرم منتظر نبودم تا اجازه بدن وسایلام که شامل یک کیف آرشیو ۱۰۰×۷۰ (داخلش، طرحم و برگه هام بعلاوه کار سفارشیِ خوشنویس عزیزمون) جعبه ی رنگ هام و کیف قلموهام بود، از بازرسی عبور کنه و وارد بشم :|
دوشنبه همین وسایلو با خودم از خونه تا حرم حمل کردم و کشون کشون بردم و براحتی از بازرسی عبور کردم.. نهایتا پنج دقیقا معطل شدم تا آرشیوم چک بشه ولی امروز....
کلافه شده بودم
به هر شماره ای که داشتم زنگ زدم و خواستم ببینن اونطرف چه خبره و چرا اجازه ورود نمیدن بهم
خلاصه خودم با مسئولش تماس گرفتم و خواستم پیگیر کارم باشن 

ولی خب شاید باورتون نشه یه آرامشی هم داشتم
طوری که آرشیوُ گذاشتم انتظامات و با کیف دستیم اومدم بیرونِ بست ایستادم و کتابمو ورق زدم : ) همینقدر رها.. چون از خود آقا خواستم اجازه رو صادر کنن. کار دیگه ای از دستم بر نمیومد.. نمی تونستمم اجازه بدم یه اتفاق کوچیک، روانمو بهم بزنه.. 

من ۱۵:۳۰ رسیدم حرم
۱۶:۱۵ دقیقه از بازرسی عبور کردم و رفتم رواق!

چه تجربه ای :دی


+ میرزا 
کم کم دارم پستای تذهیبو تگ می کنم.. تشویق ندارم؟ :d

۱۶ نظر

یه لبخند گنده


اینکه حواسش هست نور نتابه توی اتاقم تا چشام اذیت نشه و بیدار نشم، باعث میشه قند تو دلم آب بشه..


خداروشکر واسه داشتنش..

بهم بگید که.. +رمزی نیست 😁


 برداشتتون از جمله زیر چیه؟


" آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی می گوید که می مانند، اما تا به حال درباره ی آنان که می روند فکر کرده ای؟" (۸۵/۸۶)

اون چیزی که با خوندنش در لحظه به ذهنتون خطور کرد، چه بود؟

زندگی هنوز خوشگلیاشو داره..



توی این یک هفته ای که تقریبا پستی نذاشتم، اتفاقات دلچسب زیادی افتاد

از مراسم خواستگاری خاله بگیرید تا 

تولد یسنا

تا نوشتن بسم الله وسط طرحم

و گرفتن دو تا سفارش کار واسه تذهیب


لطفا واسه دلم دعا کنید..


۲۵ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان