`

سایه ات از سر ما کم نشود "سایه سر"

 

 

 تولدتون مبارک.

 

+ شدم ۲۸ ساله!

 

۱ نظر

یه سفره ای پهن شده، بی نصیب نمونی!

 

اینجا

 

+ هزار و یکمین پست گاه نوشت های من : )

 

چالش ده کاری که قبل از مرگ باید انجام بدم

 

لبمو به حالت بی میلی میدم بالا و مجبوری قبول می کنم. ولی نمیگم مگه الان زنده ام که بخوام ده کاری رو که دلم میخواد تا قبل از مرگم انجام بدم رو بنویسم.

 

تو دوری

بیای یا نیای شاید زیاد برات فرقی نداشته باشه. دلت می گیره میدونم. غمگین میشی ولی جای منه مشهدی نیستی که پناه گاه امنت رو ازت گرفته باشن و توی یک حصاری به اسم خونه زندانی ت کرده باشن و در جواب سوالت که چرا؟؟ بگن سلامتیت مهتره :( بمون توی خونه ت و لبخند بزن.. آره عزیز من. تو جای من نیستی که وقتی صلوات خاصه حضرت رو بشنوی چشات پر اشک نشه.. قلبت به درد نیاد و هر روز سرتو بالا نگیری و خطاب به خودش نگی که مگه نمی گفتم من و جدایی از این آستان.. خدا نکند :'( خودت بهم برش گردون..

مگه بارها نمی گفتم دیدن پرچم سبزش که توی هوا تکون میخوره نشاط رو به قلبم سرازیر می کنه؟

 دیگه گنبد و بارگاه و... جای خود.

 

ما مشهدیا تا لحظه آخر دیدار حضرت میریم

حتا اگر با پای خودمون نباشه، رو دست که میبرنمون

ولی این روزااااا...

خدا واسه هیچ مشهدی نخواد. مرگو میگم.

نمیبرن.

نمیبرن

 

ز آستان رضایم خدا جدا نکند

من و جدایی ازین آستان

خدا نکند :'(

 

یا غریب الغربا

مولای من.

 

هر چی فکر می کنم نمی تونم ده کاری رو نام ببرم که دوست دارم قبل از مرگم انجام بدم

همه افکارم حول محور حرم می چرخه

۱- رسیدن به خیابان شارستان، طبرسی و بعد لبخند زدن و سلام دادن به حضرتش

۲- اذن دخول خوندن و اجازه ورود خواستن از خودِ خودِ امام رئوف.. آقا بیام داخل؟ اجازه میدی؟

۳- کنار زدن اون فرشای سنگین و زمخت بازرسی و بعد دیدن خانمای خادم و التماس دعا خواستن.

۴- ای جانم.. آقا جانم.. دست راستمو روی سینه میذارم و به نشانه احترام خم می شم و زیر لب میگم اسلام علیکَ یا سلطان.. ابالحسن علی ابن موسی الرضا.. سلام آقای مهربونم.. ممنونم که دوباره اجازه دادی بیام پابوست

۵- رفتن به سمت صحن انقلابِ عزیز. چرا تو انقدر دوستداشتنی هستی. تازگیا یه رفیق پیدا کردم. رو به روی آقا می ایستم و براش یه یاسین از روی زیارتنامه می خونم و میگم دعام کنیااااا

۶- قدم زدن.. قدم زدن و باز هم قدم زدن توی صحن انقلاب و باقی صحن ها. نگاهت به سنگفرش های صحن ها باشه و دلت پیش امام ت. خدا نکنه غافل بشی هااا. اعوذ باالله من الشیطان الرجیم

۷- کجا نماز زیارت بخونم؟؟ مُهر؟؟ لازم ندارم : ) آخه دفعه قبل که اومدم زیارت، ناخواسته مهر حضرت رو گذاشتم توی جیب پشت کیف دستیم. ولی اومدم امانتی رو پس بدم : )

۸- خب الان وقت اینه یه صندلی تاشو برداری بری زیر یکی از ایوان های رو به روی گنبد بشینی و دعا بخونی

 حسش نیست محبوبه. بیا حرف بزنیم با امام. وقتی به خودت میای که متوجه بشی صورتت از اشک خیس شده و چشات تار میبینه

۹- حتا دلم واسه صحن گوهرشاد تنگ شده :( واسه جمهوری.. واسه جمهوری... واسه.. بریم بهشت ثامن شماره ۳ اتاق ۳۶؟ اوه یادم نبود. پلاکا عوض شده

 فکر کنم اتاق شماره چهار یا پنجه که همون دم در ورودی منتظرته : ) که بری براش یاسین بخونی و اونم برات دعا کنه. فهمیدی کیو میگم؟ داش محسنو میگم.. شهید منا.

۱۰ دلم تنگ شده واسه کلاسمون. واسه دارالقرآن. اتاق شماره ۲. واسه رئیس : ))) مثل جن می مونه یهو پشت سرت حاضر میشه اصن نمی تونی تصور کنی : ))

 

دلم برای سلام آخر تنگ شده. داری بر می گردی خونه. قبل ازینکه از حرم خارج میشی، سلام میدی. چی میگی زیر لب؟ لبات تکون خورد! میگی آقا جون. این زیارت آخرم نباشه هااا.. تو رو به جوادت قسم.....

 

 

دل شکسته ام آقا...

نامه بخونیم؟ : )

 

۱_ سلام، بد نیستم. (یعنی خیلی هم خوبم). دلم هم برای تان تنگ شده ولی خودش کم کم گشاد می شود. راستی این جا چه قدر پشه ها و هواپیماهای عراقی به هم شبیه اند.

                دست تان را می بوسم، ارمیا

 

۲_ سلام، مامان یا بابا، چه طور فکر نکردید که یک پشه بند را نمی شود در یک گردان تقسیم کرد. چون نشد آن را در بین گردان تقسیم کنم، آن را در نوارهایی به عرض پانزده سانت بریدم و با آن تور پینگ پنگ درست کردم. به هر حال دست تان درد نکند. راستی یک گردان، ۱۵۰ نفر سرباز دارد والبته ۱۵۰ نفر در یک پشه بند جا نمی شوند. گردان ما هم اگر شماره اش عوض نشود گردان بیست و سه است محض اطلاع.

           قربان تان ارمیا

 

 

"ارمیا شماره ی گردان را اشتباه نوشته بود."

                           

 

۳_ سلام علیکم، از این به بعد دیگر نمی نویسم حالم خوب است. چون آدم وقتی نامه می نویسد معلوم است که حالش خوب است. راستی پشه بندها هم رسید.

         ممنون محبت تان، ارمیا

 

 

و"راستی پشه بندها هم رسید" را بعد از تحقیق بسیار متوجه شد. در گردان ۲۳ هیچ کس پسر آقای معمر را نمی شناخت. همان که پدرش پشه بندها را اهدا کرده بود. چون شماره ی گردان ارمیا ۲۳ نبود! ارمیا در گردان ۲۴ بود. 

 

 

 

۴_ سلام، خیلی دوست تان دارم اما متاسفانه یا خوش بختانه دلم برای تان آن قدر تنگ نشده است که به مرخصی بیایم. 

        پسر کوچولوی شما ارمیا

 

 

+ لذت بردین؟ : ) برام از ارمیا بگید. اگر کتابشو خوندین برام از شخصیت ارمیا بگین *_*

 

۱۴ نظر

این بغض مانده در گلو...

 

کلیک

 

درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان