`

آجرک الله فی مصیبتک یا صاحب الزمان (عج)


سخته...

ماها فقط دو ماه از سال و اونم فقط ده روز یا نهایت چهل روز به عزای اباعبدالله سیاه می پوشیم و برای ظلم و ستمی که به اهل بیت پیامبر شده اشک می ریزیم.


سخته...

اگه هر روز و هر لحظه به تماشای ظلم و ستم عزیزانت باشی و اشک بریزی و خون گریه کنی...

سخته...


تو این شبو روزا به فکر قلب درد کشیده ی مولامونم باشیم و برای سلامتی شون زیاد دعا کنیم.

دعا کنیم غم هجران به سر بیاد و خداوند ظهورشونو تعجیل کنند.


صل الله علیک یا اباعبدالله...

التماس دعا.

۱۱ نظر

پیشنهاد سرآشپز محبوبه به بلاگرا


هم خوشمزه ست و هم طرز تهیه ش آسونه.

برای صبح جمعه درست کنید و با خانواده یا به تنهایی نوش جان کنید : )

مواده شم سهل الوصوله و تو خونه همه پیدا میشه. همین الان دست به کار بشید و مایه شو آماده کنید و برای فردا آماده کنین : )


پنکیک خونگی:

مواد لازم برای۴ نفر


آرد  ۱.۵پیمانه

بیکینگ پودر   ۱ قاشق غذا خوری

شکر   ۱ قاشق غذا خوری

نمک   ۱/۴ قاشق چای خوری

شیر   ۱.۵ پیمانه

تخم مرغ   ۱ عدد

کره   ۱/۲ قاشق غذا خوری

وانیل‏   ۱/۴ قاشق چای خوری

طرز تهیه

۱- شکر، آرد، بیکینگ پودر و نمک را با هم مخلوط کنید.

۲- تخم‌مرغ، کره وشیر و وانیل را با هم مخلوط کنید و به مواد خشک اضافه کنید و با استفاده از لیسک، آن‌ها را خوب با هم مخلوط کرده تا نرم و روان شوند.

۳- در یک تابه نچسب کمی کف تابه را با کره چرب کنید.با استفاده از ملاقه کوچک مخلوط را درون تابه ریخته و روی حرارت متوسط، به مدت 2 دقیقه یا تا زمانی‌که رویه آن پف کرده و بالا بیاید آن را حرارت دهید.

۴- سپس پنکیک را برگردانده و طرف دیگر را ۲ دقیقه دیگر یا تا زمانی که قهوه‌ای رنگ شود حرارت دهید.

۵- همین کار را با مابقی مایه انجام دهید. تعداد پنکیک تهیه شده ۴ عدد می‌باشد.

۶- پیش از آن‌که پن‌کیک‌ها را سر میز غذا ببرید، میتوانید مقداری خاک قند روی آنها بپاشید.یا با عسل یا شیره سرو بکنید.


منبع :‌سرآشپز پاپیون /نرم افزار/

دریافت کنید :‌  http://pchef.ir


+تصویر خودش یه چیزه دیگه ای بود -_-  (قرمز و خوش رنگ و گرد و مامانی :دی) ولی مال من این شکلی شده ^_^

من با این اندازه و مایه، ۶ عدد پنکیک درس کردم و با خامه و مربا خوردم خیلیم خوشمزه ست 😄😄

۵ نظر

ورود افراد متفرقه... "ممنوع"... هست یا نیست؟



واکنش شما در مواجه با متن داخل منحنی قرمز چیه، چگونه ست؟

اصلا باب مجلس عزای امام حسین (ع) باید به روی کودکان بسته باشه؟


۱۹ نظر

اینجانب! خاله مهربونِ غرغرو هستم ^_^


کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست

چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشینان

همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست*


"حافظ"


دیروز آبجی خانم مرخص شد و آوردیمش خونه خودمون. (حالش خوبه، خداروشکر)

کلی مهمون اومد و کلی خم و راست شدم و آخرشب بود که کمری واسه م نموند و...! -_-

اونجا که نمی تونم غر بزنم ولی اینجا که می تونم نه؟ : )))))

دیگه آش کشک خاله ست، بخواین نخواین توفیق اجباریه :دی


*ابیات بالا قسمتی از غزل ۶۹ حافظ جان هست که یکی از بزرگواران بلاگر واسه م فال گرفته بود.

ممنونم : )


بعدا نوشت: دوستانی که پست های قبلی رو نخوندن واسه این که سوء تفاهم نشه لطفا این پست رو بخونید! :|

۱۹ نظر

خاله مهربونه ^_^


از عنوان پست متوجه شدین می خوام از چی یا از کی بگم درسته؟ ^_^


جمعه ی هفته ی پیش وقتی تو نمایشگاه صنایع دستی به دوستانم در امر فروش و انتظامات محل برگزاری کمک می کردم با دختر کوچولوی نُه ساله ای برخورد کردم که دوست داشت از تمام خدمات درمانی و مشاوره ای نمایشگاه استفاده کنه. با اینکه خواهرای این کوچولومون که از قضا دوستان بنده هستن اونجا بودن ولی تماما کنار من بود و از من می خواست تا همراهش باشم تا بتونه از تمام غرفه ها دیدن کنه. وظیفه ی منم این بود که تو نمایشگاه بین بازدید کننده ها بچرخم و غرفه ی صنایع دستی رو بهشون معرفی کنم. پس با کوچولومون همراه شدم و پا به پای اون از تمام غرفه ها دیدن کردم.

با اینکه اسممو میدونست ولی از من خواست تا اجازه بدم منو "خاله مهربونه" خطاب کنه!

راستش خیلی خوشحال شدم به من میگه خاله مهربونه اصن بال در آوردم.


امشب وقتی داشتم با یسنا نمد دوزی می کردم، همش بهم میگفت: "تو خیلی خاله ی مهربونی هستی که اجازه میدی بهت کمک کنم... قیچی بگیرم "! یهو یاد "زهرا" کوچولو افتادم که این اسمو واسم انتخاب کرد : )

+بازم از خودم تعریف کنم یا نه! بسه؟ : ))))))))


۲۰ نظر

قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری! و قدر سلامتی رو اونی میدونه که روی تخت بیمارستانها بستریه :'(


به قول اون خواننده ی معروف دهه های پیشین "زندگی یه لحظه پیش و خم داره، شادی داره، غصه داره، غم داره... و الی آخر :دی" گاهی اوقات این بیماریه که رخ نشونت میده تا بیشتر قدر نعمت سلامتی ای رو که خدا "بی منت" بهت ارزانی کرده رو بدونی.



خواهرم تو اورژانس بیمارستان بستریه و آپاندیسشو عمل کرده.

خیلی درد داشت و خیلی وحشتناک بود. به قول خودش، سر زایمان طبیعی ای که داشت اشک نریخت که سر این، درد امونشو بریده و بود و اشک میریخت.

میشه واسه همه ی بیماران دعا کنید و اون گوشه موشه هاش واسه آبجی خانم منم دعایی بفرمایید؟ :'(

ممنونم 🙏


اللهم اشف کل مریض...

یا من اسمه دواء و ذکرهُ شفاء


+ کامنتای پست قبل و کامنتای احتمالی این پست رو بعدا تایید می کنم.

ممنونم از مهربونی و صبوریتون : )


۱۳ نظر

عروسی پسر دایی


این عکسو ببینید؟


شبی که گذشت عروسی پسردایی م بود و با سلام و صلوات زوج خوشبخت رو راهی خونه بخت کردیم و برگشتیم : )

برام خیلی خیلی عجیب بود که با اینکه هر دو خانواده از خانواده های سرشناس مشهدن، انقدر بریز و بپاش کردن و مجلس عروسی رو تو بهترین و گرون ترین تالار شهر برگزار کردن. (البته الان که میبینم اونقدرام عجیب نبود!)

انقدر که توصیه شده عروسی ها رو آسون و سبک بگیرین فکر می کردم این دو خانواده نیز یک مجلس عروسی "ارزان" و با حداقل دو نوع غذا برگزار کنند؛ ولی چندین نوع پلو و چلو، خورش‌، کباب، خوراک، سالاد و دسر و انواع و اقسام نوشیدنی "حلال" دیگه "رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون!" تمام ذهنیاتم از خانواده ی دایی م بهم ریخت. تو این مجلس فقط یک چیزی خوب رعایت شده بود و اون مولودی خوانی بود وگرنه تماما اسراف و اسراف و اسراف بود که در چند قدمی موج میزد. اینکه میگم تمام ذهنیاتم از خانواده خان دایی جونم بهم ریخت به این خاطره که یک خانواده ی مذهبی هستن و تفکری که نسبت به خانواده مذهبی داشتم، دیشب به کل بهم ریخت به مانند ساختمان پلاسکو که به چند ثانیه تماما آوار شد و ...


اگر کم خرج کنی میگن خسیسی.

اگر هم زیاد خرج کنی میگن به فکر خانواده هایی که از خودشون پایین ترن نبودن.

پس چه کنیم؟


+ چند روز پیش با آبجی خانم سر عروسی من بحث می کردیم و من می گفتم فقط مجلس بله برون می گیرم (البته اگه بزرگترا اوکی بدن :دی) و هزینه ی مجلس عروسی رو یا خرج خیریه و امثالهم می کنم یا با شووَر محترم میرم زیارت عتبات. بعد به سنت پیامبر یک ولیمه میدیم و تمام.

از من پرسید که پس لباس شب عروسی چی؟ حسرت میشه ها! گفتم نمیشه. واقعا هیچ حس خاصی نسبت به لباس سفید عروس ندارم : ))))


+ قصد پز دادن ندارم چرا که منو سَنَنه! گیرم "دایی" من هست فاضل... از بهر "دایی" مرا چه حاصل؟ ( اصلش اینه که: گیرم پدر تو هست فاضل، از بهر پدر تو را چه حاصل؟)

قصدم اینه که بگم، اگه خانواده ی پولداری دارین، حواستون به خانواده های پایین تر از خودتونم باشه. اگه شما بهترین مجلسو می گیری، شاید اونا هم حسرت همچین مجلسی به دلشون بمونه و از نداریشون آه بکشن و اون آه خدای نکرده دامن زندگی شما رو بگیره! : )


+ وبلاگ فیشـ نگار  o_0

ان شاءالله برگردن.

۲۳ نظر

آرامشم تویی...


آرامش بدون وصف الانم و لبخند روی لبم بدون شک به خاطر انگشتر دُرّی ه که به دست کردم. ( سنگ یا نگینِ دُرّ نجف! )

بعد از انتشار پست قبلی حالم خیلی بد بود. به اتاقم پناه بردم و وسایلامو مرتب می کردم که انگشترو دیدم.

ازخواص نگین درّ چیزه زیادی نمی دونستم اما با کمی نت گردی متوجه شدم یکی از خواصش آرامشه ^_^

خدایا شکرت.

هر چی خدا بخواد... قطعا همون میشه.


فکر کنم امروز اصلا روز من نیست.

اون از خواب امروزم که مجبور شدم خان داداشو بیدار کنم تا یه نگاهی به بیرون بندازه و اینم از حال کوفتی الانم!

نمیدونم چه مرگم شده؟!


+ دوستم بهم پیام داده که فردا میره حوزه تا ثبت نام کنه. بهش گفته بودم که هر وقت خواستی بری یه ندا هم به من بده (آخه تعریف استادشو زیاااد شنیدم و مشتاقم تو کلاساشون شرکت کنم)

نمی دونم اگه به پدرم بگم، واکنششون چی میتونه باشه. با اینکه خودشون اجازه دادن که تو کلاسای مهدویت ثبت نام کنم ولی این یه فقره رو نمی تونم حدس بزنم که جوابشون چیه!

از اون طرفم دوستم منتظره تا بهش جواب بدم. 


+خدایا راضیم به رضای تو از ته ته قلبم : )

لاک لعنتی!


(03:10) تازه بیدار شدم و تو گیج و منگی خواب و بیداری متوجه شدم که با انگشت لاک زده، نماز مغرب و عشا رو خوندم.

نمیدونم چرا انقدر حواس پرت شدم و انقدر تو خوندن نماز کاهلی می کنم.


امام صادق (ع): لایَنالُ شَفَاعَتُنا مَنِ استَخَفَّ بِالصَّلاة

هر کس نماز را سبک بشمارد، به شفاعت ما دست نخواهد یافت.

درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان