`

محبوبه اخمالو


نمیدونم سر چی بود و چرا یهو اخمامو کشیدم تو هم و سر معاونمون ناراحت شدم و برگشتم تو کلاسم، اما دیدم بعدش اومد دم در کلاسمو و با یه حالتی گفت "محبوبه جون! اخم نکن، بهت نمیاد!!" تمام دلخوری اون لحظه جاشو به یک لبخند گنده داد و بغلش کردم و در گوشش گفتم "تا حالا کسی بهم اینو نگفته بود"

+ تا حالا کسی بهم نگفته بود اخم بهم میاد یا نه اما میدونم تمام آدما با لبخنداشونه که زیباتر میشن : ) 

۷ نظر

:|


کلاس تذهیبِ امروز شلوغ تر از روزای دیگه بود
دوشنبه ها معمولا چهار نفریم اما امروز ده یازده نفری بودیم و وقت کمی داشتیم تا طرحامونو یک به یک به استاد نشون بدیم واسه همینم دو سه نفری می رفتیم پیششون
وقتی تعداد اعضایی که روی یک میز دو متری مشغول طرح زدن میشن بیشتر بشه، باعث میشه وسایلامون زیر برگه های هم پنهون بشه و این میشه که مداد و پاکن اتودیمو یادم میره بذارم توی کیفم و عزم رفتن می کنم :/ از وقتی برگشتم به استاد و دو سه تا از دوستانم سپردم که وسایلمو بردارن و دست آخر استاد پیام داده که گذاشتمش تو فایلا!

آخه چرا هنگام خروج از حرم بازرسی نمی کنن که یادم بیاد مهر حرم توی جیب پشتی کیفم جا خوش کرده؟ :/ موندم با این همه جا مهری یی که تو حرم هست، من چرا باید مهری رو که باهاش نمازمو خوندمو بذارم توی کیفم به خیال اینکه واسه نماز مغرب و عشا دنبالش نگردم :/

۱۸ نظر

از رنجی که میبریم


جامعه انقدر وضعش خراب شده که هر طرفو نگاه می کنی دو نفر چسبیدن به هم و... جا و مکانم براشون مهم نیست از سرویس پله و آسانسور گرفته تا کافی شاپ و مکان های نسبتا خلوت و خودروهای شخصی

+ ببینید اینا از بی مکانی چه رنجی میبرن :|


# حسادت


+ شغل من با اینکه از نظر قریب به اتفاق همه تون شاده اما پر از استرسه. مخصوصا وقتی قراره بچه ها رو ببرین اردو..


++ دو تا مسافر دارم. برای سلامتی شون دعا کنید. تازه راه افتادن ولی من دلتنگشونم. تا حالا تمام مسافرتامون منم مثل سرخر همراهشون بودم 😂 خوشحالم یه بارم دو تایی با هم میرن.


۷ نظر

موقت طور


وای از روزی که باید جواب وقت های هدر رفته مو بدم

وای از اون روز...


اسمش خریته


اینکه آدم بخواد و بذاره از یه سوراخ دو بار گزیده بشه، خریت خودشو نشون میده مگه نه؟


۱۱ نظر

نظر شما چیه؟


۱- بنظرتون شادترین شغل از نظر شما چیه؟

۲- و اینکه الان دوست داشتین چه شغلی می داشتین که از هر لحاظ تامینتون کنه.


خوشحال میشم نظراتتونو ببینم و اینکه لینک پست رو هم به دوستانتون بدین تا بدونیم بقیه نظرشون چیه.

ممنون.


۳۲ نظر

در من انگار کسی در پی انکار من است


ای نگاهت، نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقت است که هر شب به تو می ­اندیشم


به تو آری، به تو یعنی به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور


به همان سایه، همان وهم، همان تصویری

که سراغش ز غزل­ های خودم می­گیری


به همان زل زدن از فاصله­ ­دور به هم

یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم


به تبسم، به تکلم، به دل ­آرایی تو

به خموشی، به تماشا، به شکیبایی تو


به نفس­های تو در سایه سنگین سکوت

به سخن­های تو با لهجه شیرین سکوت


شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است


در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم، عاشق دیدار من است


یک نفر ساده، چنان ساده که از سادگی­ اش

می­شود یک­شبه پی برد به دلدادگی ­اش


آه ای خواب گران­ سنگ سبک­بار شده

بر سر روح من افتاده و آوار شده


در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم­، تشنه دیدار من است


یک نفر سبز­، چنان سبز که از سرسبزیش

می­توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش


رعشه­ای چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است


آی بی­رنگ­تر از آینه، یک لحظه بایست

راستی این شبح هر شبه، تصویر تو نیست؟


اگر این حادثه هر شبه، تصویر تو نیست؛

پس چرا رنگ تو و آینه این­قدر یکی است؟


حتم دارم که تویی آن شبح آینه ­پوش

عاشقی، جرم قشنگی است؛ به انکار مکوش


آری، آن سایه که شب، آفت جانم شده بود

آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود


اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

و تماشاگه این خیل تماشا شده است


آن الفبای دبستانی دل­خواه تویی

عشق من، آن شبح شاد شبان­گاه تویی


بهروز یاسمی

۱۱ نظر

زندگی پیش رو


+ چند وقتیه که عصرا خیلی خوابم می گیره

دقیقا به یک ساعتی که می رسم بدنم خسته و بی حال میشه و دلم یه بالشت و پتو می خواد که بغلم بگیره و چند دقیقه ای به دنیای خواب و رویا برم.


++ امشب ماکارونی درست کردم اونم چه ماکارونی یی

مایه سسشو مامانم وقتی من خواب بودم درست کردن و من فقط زحمت آبکش کردن و دم انداختنشو کشیدم :دی توی مرحله آخر ریختن ماکارونی + مایه ش و قبل از گذاشتن درش، کمی پودر هل و پور زنجبیل ریختم. عطر خوبی دارن ولی اولین بار بود این کارو مستقیما روی خودِ ماکارونی انجام دادم و درون مایه ش نریختم!

امیدوارم خوب بشه


+++ توی این یک هفته اخیر دست به قلم نشدم یا بهتر بگم هیچ طرحی نکشیدم و اصلا از کاورشون در نیاوردم. یکم تنبل شدم و امیدوارم امشب بتونم روی این تنبلی غلبه کنم و دوباره دست به کار بشم. 


++++ کلی کتاب نخونده توی کتابخونه م هست که بهم دهن کجی می کنن. قاعدتا منم باید دهن کجی کنم :دی ولی خیال خام. امشب پروژه کتاب خوانی قبل از خواب رو هم در دستور کار قرار میدم. شده از پنج دقیقه قبل از خواب شروع می کنم تا برسه به نیم ساعت تا یک ساعت قبل از خواب.. ان شاءالله


۱۱ نظر

بی مخاطب (رمز سال تولدم به میلادی)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یه چیزی بگم



الان و این لحظه دوست داشتم توی برج میلاد می بودم و اون بیست و سه عزیز آزاده رو از نزدیک می دیدم


۱۱ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان