`

کو تا تولد!



همین دیگه. 

چند روز پیش می خواستم یه کیف دستی بخرم ولی هر چی گشتم چیزی باب میلم پیدا نکردم. اون مدلایی رو هم که پسند می کردم یا رنگ دلخواهمو نداشتن یا گرون بودن و وسعم نمی رسید تا اینکه به پیشنهاد مامان خانمی مبنی بر اینکه نخ قیطون (مکرومه) بخریم و ایشون برام ببافن. آما...

آما

از اونجایی که دو روزه دیگه تولد آبجی خانمه و قراره یه کیف مکرومه از طرف مادر خانمی کادو بگیره، این کیف منم به عنوان کادوی تولدم به حساب میاد و روز تولدم نباید از ایشون انتظار کادو داشته باشم :| (مگه میشه 😭)



+ میگما، چقدر بلاگر متولد دی ماه زیاد داریم! 😶 

نهم آرزو، یازدهم سمیرا، چهاردهم بانوچه، بیستم مریم سادات، بیست و سوم دلژین و بیست و ششم حوای سیب سبز دوست :دی 


++ فکر کنم برای تولد خواهرم یه بوس بنشونم رو لپشو تبریک مبریک بگم و کلی آرزوی قشنگ قشنگ براش بکنم.همین. آخه جیبام عزا گرفتن و کارت بانکی هم که وضعش معلومه 🙈 

۲۵ نظر

نشین جانم! نشین!


کی گفته یه کودک ده دوازده ساله حق نداره توی اتوبوس روی صندلی بشینه و باید جاشو بده به شُمای مسن؟

کی گفته یه کودک ده دوازده ساله حق نداره توی اتوبوس روی صندلی بشینه و باید شمای جوان بشینید؟

بخدا این هام توان ایستادن ندارن. 


دختره جلوی چشام تو اتوبوس انقدر این پا و اون پا کرد که آخر سر از زور ضعف روی دو پا نشست کف اتوبوس. 


به شخصه خیلی مراعات می کنم تا خانم مسنی یا بارداری یا بچه بغلی جلوی منه نشسته، ایستاده نباشه. حتی شده خانمی که نشسته بوده روی صندلی یی که من کنارش ایستاده بودم پیاده شد و من چشم گردوندم تا دختر ده دوازه ساله ای رو ببینم و بگم بیاد بشینه تا این پا و اون پا نکنه و نشینه کف اتوبوس.


۳ نظر

رفتم حرم و پیچ و مهره های روحمو که این چند وقت کمی زنگ زده بود و صداش در اومده بود رو، یه روغن کاری کردم که برای چند روز یا حداقل چند هفته کوکِ کوک باقی بمونه


دعاگوی همه ی بزرگواران بودم. 

ان شاءالله قسمت و روزی خودتون بشه : )

آروم بودم!


۱- میگفت: 

پسرم اخلاق و رفتارش به خانواده شوهرم رفته. انقدر شیطونه که یه روزی که خواهرم تازه از حمام بر گشته بوده و انواع و اقسام لوسیون و کرم و روغن و لاک و فلان جلوش پهن کرده بوده تا استعمال کنه و به بدنش بزنه سینا میره تو اتاقشو با فاصله میشینه و به خاله و کارهای خاله نگاه می کنه. خودمم با فامیلای شوهرم گرم گرفته بودم و حواسم از سینا پرت میشه که یهو با صدای جیغ خواهرم که می گفته سیناااااااااااا! به خودمون اومدیم.

+ قضیه از این قراره که آقا سینا از غفلت خاله خانم استفاده می کنه و دستاشو تو پیاله ی ماستی که روی میز ناهارخوری بوده، کرده و از درگاه اتاق به حالت دو به سمت خاله خانم هجوم میبره و کل ریخت و قیافه ی خاله جان رو با ماست یکی میکنه 👌 (^_^)


۲- تعریف می کنه که: 

یه روزی رفته بودیم طبیعت گردی، وقتی همه مشغول خوردن و امثالهم بودن روی یه سکویی میشینم که یهو یه چیزی کنار پاهام راه میره و وول می خوره. میبینم یه ملخ به چه بزرگی کنارمه. جیغ زنان بلند میشم و بر می گردم که میبینم برادر شوهرا و خانواده شوهرم ریسه میرن و متوجه شیطنت فردِ مذکر مذکور میشم (-_-)



بعد نوبت به بقیه رسید و هر کسی یه چیزی رو تعریف کردن و یهو نگاه ها به سمت من چرخید. گفتم من کودکیِ آرومی داشتم فقط نمیدونم چرا کلی شکستگی توی صورتم (مابین ابروهام) و پسِ سرم و پیشانیم دارم؟! (کار من نبوده و نیست! :/ ) ولی... که میاد وسط حرفم و میگه: نه اصلا آروم نیستی. نه به قیافت می خوره و نه از رفتارت با بچه ها (-_-)

دوباره میگم: ولی...

+ این ولیه خیلی مهمه :دی

"ولی دوست دارم شوهرم شیطون باشه. اوووممم نمیدونم چطوری بگم. ببین دوست دارم شیطنت بکنه اما نه برای زنای مردم بل فقط واسه خودم. (یه جور مالکیت و تعصب دارم روی این قضیه که فکر می کنم طبیعیه و مثل بقیه ی خانمام :دی)"

خلاصه اینجوریا! :|

۱۶ نظر

واقعا چرا؟!


همینم مونده فقط این فسقلی بهم گیر بده که چرا انقدر چای می خورم -_- 

یه چیز دیگه م گفت که نمیشه اینجا بازگو کرد :|


۲۲ نظر

یه پیشنهاد توپ


اینجا رو بخونید.


انقدر خوبه که حاضر نیستم متنشونو کوتاه و مختصر کنم و به قولی لپ کلامو برسونم. ترجیح میدم خودتون بخونید و با وب سایتشون آشنا بشید ^_^ البته اگه تا به امروز و تا به این لحظه ندیدین!

وبسایت مشق شب وابسته به حجت الاسلام و المسلمین آقای شهاب مرادی.


پیشنهادشون حرف نداره فقط مشکل اینجاست که اون کتاب، الان، در اختیارم نیست. ولی به حول و قوه الهی حتما پیاده ش می کنم. ^_^


بعدا نوشت: به تاریخ بیستم بهمن ماه یک هزار و سیصد و نود و شش، این طرح یعنی رونویسی کتاب گلستان سعدی توسط بنده کلید خورد علی برکت الله 😁 

۲۶ نظر

آی قربون حافظ برم با این فهمش


امروز تو مسیر برگشت یه پیر مردی رو دیدم که روی یه چهار پایه نشسته بود و یه قفس هم روبه روش بود و سرشم پایین بود و کفشای رهگذرا رو دید میزد :دی 😁

از کنارش عبور کردم و به مسیرم ادامه دادم ولی چند قدم رفته رو برگشتم و یه فال ۵۰۰ تومانی طلب کردم. (قیمت فال هاش همین بود)


طوطیِ فالگیر ابتدا دو عدد فال رو با نوک خوشکلش بیرون کشید ولی بعد از یه مدت استخاره توسط صاحب طوطی، دوباره به چرخه ی فالگیری برگشتن و پروسه ی فال گرفتن توسط طوطیِ فالگیر (دوباره) به جریان افتاد.

القصه، فالی که پیش روی شوماست ماحصل تلاش طوطیِ فالگیر در دو مرحله ست : )

+ببینید و راضی باشید : )

+فقط سه خط آخرش 😁

++اصلاح شد :/

۵ نظر

صبحانه از نوع تعریف.. حواسم به کامنتدونی نبود، الان بازه! :|


یه وقتایی تو انقددددر خودتو نمی بینی و دستِ کم می گیری که وقتی یه نفر استعدادتو میبینه و ازت تعریف می کنه به خودت میای میگی آره راستم میگه. این من بودم؟ 



+ کلاه شالمو بعلاوه ی دستکشایی رو که خودم به کمک مادر خانمی بافتم رو دیده و از تعجب دهنش باز مونده بود که من چقدر هنرمندم 😎✌

اصن باید تیتر رو عوض کنم و بذارم هنرمند کی بودم من؟ ✌


بعدا نوشت:  اینم از عکس :دی 

دستکشا دو جفتنا ولی از هر جفت یکیشو دستم کردم که باهاش چش و چال ملتو کور کنم :دی /البته دور از جون شما : ) /

کلاه سفیده، شالگردن هم هست. اگه بندشو باز کنی، می تونی به عنوان پوشاننده ی گردن استفاده کنی بعله 😎✌


۵ نظر

نخندین! فقط به عمق فاجعه پی ببرید.


آکولات چیست؟

همون شکلات است اما به زبان الیاس شش ساله!

۸ نظر

سیبزمینی هامون تموم شده یه دونه قرضی میدی؟


مثل هفته گذشته، گوشه ی دنجم نشسته بودم و برنامه های هفته پیش رو تو دفترچه های بچه ها می چسبوندم. غیر از چسبکاری باید آخر دفترچه ها رو هم نگاه کنم ببینم مادرای گل دخترا و گل پسرامون نامه ای، یادداشتی چیزی نوشتن یا نه. دفترچه ی اول، دوم، سوم، پنجم و... سفید بودن و چیزی یادداشت نشده بود. تا اینکه نوبت به دفترچه ی امیر محمد رسید. 

+ ببینید و راضی باشید : )



+ سه شنبه هفته ی پیش کدومتون نفرینم کردین؟ --_--   :( اگه بفهمم :/ (آیکون خط و نشون)

۱۵ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان