پنجشنبه ۱۷ مهر ۹۹
پارسال وقتی بابا و مهدی عزم رفتن کردن، منو و مامان بغض می کردیم که "پس ما چی..."
بابا هم مثل هر سال می گفت: "ان شاءالله سال بعد" :'(
سال بعد رسید.. همین الانی که من دارم این کلماتو تایپ می کنم و شما می خونید باید کربلا می بودیم.. ولی کجاییم؟ توی چه اوضاع و احوالی هستیم؟؟
آقا جانم دریاب.. نفس کشیدن سخت شده
کی تونه دلش پر از غم و غصه باشه و با بغضی که توی گلوشه نفس بکشه؟؟
+ برای بیماران کرونایی دعا کنید..
حال استاد تذهیبم خوب نیست.. خیلی دعاشون کنید :'(