`

لطفا نخونید...


یعنی الان توانایی اینو دارم تا صبح یک سره و پشت سر هم پست بذارم و از حالم بنویسم؛ از افکار ناخوشایندی که نمیذاره فکرم آزاد بشه و چرندیاتی که هی بالا پایین میشن و خودم ناخواسته بهشون بال و پر میدم. به اینکه آیا فردا طلوع خورشیدِ مشهد رو میبینم یا نه؟ پدر و مادرم، عزیزانم، دوستانم و... میبینمشون؟ 

۱۱ نظر
گیس گلاب خاتون :)
۱۶ فروردين ۲۳:۲۸
آروم باش :) هچ اتفاقی قرار نیست بیوفته :) ما همه براتون تا صبح دعا ی خوب خوب میفرستیم :) شهر امام رضا هیچ چیزیش نمیشه :) چرا نمیرید حرم ؟

پاسخ :

ان شاءالله.. لطفت کم نشه خاتون... مگر امام رضا به دادمون برسه
گیس گلاب خاتون :)
۱۶ فروردين ۲۳:۳۵
سوره ی زلزال هم بخونید :) به داداش و پدر محترم هم بگو تا میتونن اذان بگن. امام رضا پشت و پناه این مملکت خدا به آبروی امام رضا هم که شده به مردم مشهد رحم میکنه :)

پاسخ :

چشم
ان شاءالله
آرزو ﴿ッ﴾
۱۶ فروردين ۲۳:۴۰
محبوبه‌جانم مگه الکیه که از این افکار ناخوشایند داری؟ با خاتونِ گیس‌گلابتون هم کاملا موافقم. اینجا شهر امام‌رضای رئوف‌ـه‌ها:))
تازه ۹۰ کیلومتر اون‌ور تره‌! باید واسه نزدیک‌تر‌ها دعا کنیم :)


پاسخ :

میدونی نگران تو هم هستم.. تو اینجا مسافری 
در رئف بودن آقا که شکی نیست.. تا همین جاشم که سکته رو نزدم و امیدوارم، از برکت وجود امام رضاست
برای اونا که فقط همین یه کار رو میتونم بکنم، دعا... دعا...
آرزو ﴿ッ﴾
۱۶ فروردين ۲۳:۵۸
اگه منو اینجا می‌دیدی دیگه نگران نبودی😂 با بچه‌ها اومدیم تو نمازخونه، اوضاع باحالیه! :) خونسر‌دترین هم منم! :)
می‌دونی، یه‌بار رفته‌بودیم اعتکاف، بعد مسجدش دوطبقه بود و نسبتا قدیمی، یه‌جوری که اگه کسی طبقه‌ی بالا تند راه می‌رفت پایین می‌لرزید! بعد یه‌نفر شب خواب ترسناک دیده‌بود و می‌دوید، ملت فکر کردن زلزله‌ست. با اولین پایی که روی شکمم فرود اومد بیدار شدم!:دی البته صوت داشتم تصویر نه! چشمامو باز نمی‌کردم! دیگه دیدم جدیه. پا شدم که فرار کنم، اول خوردم به ستون وسط مسجد! بعدم به درِ بسته! :) امروز همش یاد اون‌روز میفتم خندم می‌گیره :))

و در نهایت هم اینکه آرامش داشته‌باش و نگران نباش دیگه، همه‌چیِ همه‌چی به‌خیر می‌گذره ان‌شاءالله :))

پاسخ :

خداروشکر که خوبی و از همین جا میتونم چهره ی بشاش و آرومتو حس کنم ^_^ 
خخخ چقدر با این کامنتت خندیدم آرزو 😘 منم یه همچین مسجدی رو میشناسم :دی 

میدونی واقعا نوشتن و تایپ کردن حالمو خوب میکنه : ) الان آرومم... الان خوبم... ان شاءالله
کاش این شب لعنتی و این روزا زودتر بگذره و دوباره همچی به روال قبلش برگرده :/
🍁 غزاله زند
۱۷ فروردين ۰۰:۰۵
الهی عزیزم.مطمئنم اگه جای تو بودم همین حس رو داشتم ولی تو ،خودت و خانواده و همه‌ی مشهدی‌های عزیز و ... رو به خدا بسپار. بدون خودِ خدا خیلی زیاد مواظبمونه :) 
الهی به حق کرمش هیچ اتفاقی نمیفته،آروم باش و‌ نفس عمیق بکش ;) 

پاسخ :

خوبه نوشتم نخونیدااا خخخ
سپاس غزالم با این حس همدردیت :*  منم همه رو به خودِ خودش میسپارم
ان شاءالله
آرزو ﴿ッ﴾
۱۷ فروردين ۰۰:۲۰
:)) نوشتم که بخندی، یعنی امیدوار بودم که بخندی :)
نوشتن حال‌خوب‌کُنه کلا! البته من بیشتر نظر دادن رو دوست دارم!:دی
خدا رو شکر که الآن آرومی :)

پاسخ :

ممنونم باشد که روزی جبران کنم ولی امیدوارم اون روز هیچ وقت هیچ وقت نرسه..
اوهوم : ) چرا اونوقت؟
به لطف داشتن دوستان باحالیه که دارم
+از تک تکتون ممنونم : )
آرزو ﴿ッ﴾
۱۷ فروردين ۰۰:۲۲
راستی نمیگی این عنوان رو گذاشتی، من ممکنه جدی‌جدی نخونمش!
اون‌وقت عذاب وجدان می‌گرفتم! خاطراتمم رو دستم می‌موند تازه!:دی

پاسخ :

خب واقعا گذاشتم که نخونید :دی 
عذاب وجدان نداشت دیگه عزیز دلم ^_- پووووف اونوقت شرمنده ی خاطراتت میشدم :/  : )))
آرزو ﴿ッ﴾
۱۷ فروردين ۰۰:۴۲
داشتم واست نظر می‌نوشتم، لرزیدیم! فرار رو بر قرار ترجیح دادم! اینقدر این فرارهای دسته‌جمعی خنده‌داره! :))
خب همچنان آرامشت رو حفظ کن، باشه؟ :)

پاسخ :

وای آره خیلی بد بود.. یه چیزی تو مایه های سر صبحی بود.. فقط تونستم جیغ بزنم : // 
نموخوام... نیشه.. همه چی برگشت... دو سه دقیقه سر همین پس لرزه دستام داره میلرزه، اینو با بدبختی تایپیدم
راستی..
داشتم خصوصیتو میخوندم که یهو لرزیدیم :/
ممنون فعلا که کارساز نبود
آرزو ﴿ッ﴾
۱۷ فروردين ۰۰:۵۱
منم دستام می‌لرزه، طبیعیه :) تازه می‌خواستم بخوابما!:/ 
مثل اینکه باید به حرف ملت گوش کنم نخوابم!
ببین همش(اگه بازم بیاد) در همین حد و کمتره، بیشتر از ۵.۴ که نمیشه دیگه!
توکل کن و مطمئن باش که فردا با طلوع خورشید شهر قشنگت همه‌ی اینا خاطره میشه! :) ان‌شاءالله واسه مردم روستاها و شهرای نزدیک‌تر اتفاقی نیفته :)


پاسخ :

:/ تو این وضعیت چه دل خجسته ای داریاااااا : ))
خواب امشب حرام است حرام :دی
خــــــا :/  : ))))
خدا کنه برای کسی اتفاق خاصی نیفته.. ان شاءالله
آرزو ﴿ッ﴾
۱۷ فروردين ۰۰:۵۳
من دیگه برم! ببخشید اینقدر حرف زدم. شبت آروم‌تر و بخیـــــر :)

پاسخ :

خدا پشت و پناهت : )
نه بابا خیلیم خوشحال شدم.. مرسی که بودی :*
شبت به خیر و خوشی
+نخوابیا :/ 
یک دختر شیعه
۱۷ فروردين ۰۰:۵۹
اره
😔
فدات شم

پاسخ :

:(
خدا نکنه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان