یکی نیست بگه آخه چرا فشفشه دستت می گیری؟!
چادرمو سوزوندم. حالا اینش هیچی به مامانم چی بگم؟
امشب مسجدمون جشن ولادت حضرت مهدی(عج) برگزار کرده بود و منم اونجا بودم.
مداحی، سخنرانی، آتش بازی و ... و... و... و فشفشه ای که دوستانم آورده بودن و همونجا روشن کردیم و کلی شادی و دست و بقیه شو هم میدونین دیگه -_- هیچی دیگه وسط اون شادی کردنمون نمیدونم چی شد که وقتی میام خونه میبینم چادرم علاوه بر اینکه با شعله/ پرتابانه های فشفشه یا هر چیزی دیگه ای که اسمشه به شکل آبکش سوراخ سوراخ شده یه حفره ای به اندازه یه انگشتی که برای خالی کردن محتویات بینی ازش استفاده میشه :/ به وجود اومده -_- چادر نازنینم هیچی، فدای سرشون اصلا(چه رویی دارماااا... خودم سوزوندم میگم فدای سرشون 😒) این وسط مامانمو چیکار کنم 😨 بهشون چی بگم 😭
خدایا خودمو به خودت میسپارمااااا... 😂
+اینبار نمی گم ببینید و راضی باشید چون نبایدم راضی باشید... الان خیلی عصبانیم (😀) مشخصه نه؟ باید کلی برام دعا کنید که زنده بمونم تا براتون چرت و پرت بنریسم 😊
بعدا نوشت: ممنونم از بلاگر بزرگواری که منو از جهل و نادانی نجات داد..
کامنتشون [به اون پرتابانهها میگن: اخگر، شراره، جرقه :)))]
بعدا نوشت تر: یادم رفت بگم که این مراسمو بیرون مسجدمون برگزار کردیم تا بی احترامی نشه... کل مراسم اعم از نماز و جشن.. همه و همه بیرون مسجد برگزار شد ^_^