`

گفتن زرنگی را از که آموختی؟ گفت: از آبجی خانم!


شم اقتصادی یک دختر
دخترک وارد بقالی شد و کاغذی به بقال داد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این فهرست نوشته رو بهم بدین. این هم پولش! 
بقال کاغذ را گرفت و اقلام نوشته شده را داد به دختر بچه و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی از اون جا یک مشت شکلات برداری. اما دخترک از جایش تکان نخورد، بقال که فکر کرد دختر خجالت می کشد گفت: خجالت نکش، برو بردار! دختر گفت: عموجون، من نمی خواهم خودم بردارم! چون شما اینقدر مهربونی، من نمی خواهم خودم بردارم دوست دارم شما خودتان یک مشت به من بدین! بقال با تعجب گفت: ممنون دخترم، اما خودت بردار! دخترک گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!! 


از وقتی یادم میاد مامانم، قبل از شروع ماه مبارک رمضان فریزر یخچال رو از انواع و اقسام سبزیجات مختلف چه به صورت خام و چه بخار پز و سرخ کرده، پر می کرد. حالا اگه یه قفسشو به لیوان های آب، در سایزهای مختلف برای یخ زدن و انداختن در کلمن و یه قفسه ی دیگشو به گوشت(!) اختصاص بدیم، بقیه ی قفسه ها به این صورت پر میشن. همه رقم سبزی(کوکو، قلیه، قرمه، آش)، پیاز(خام و سرخ کرده)، بادمجون، نخودفرنگی، باقالی و... که همه ی اینا یه پروسه ی طولانی اعم از پاک کردن، شستن، خورد کردن و البته سرخ کردن داره. (چقدر کار رو دوش ما خانماست اون وقت این آقایون میگن خانه داری یعنی بشینی تو خونه و لنگ رو لنگ بندازی و عشق و حال :|  نمیدونن ما چقدر کار می کنیم ^_- )
همیشه وقتی به ماه مبارک میرسیم سعی می کنیم آبجی خانم رو بیشتر خونمون نگه داریم. نه به خاطر کمک هااا نه! به خاطر وجود نازنین خودش که وقتیم کار نمی کنه مطمئنم داره به پر کردن فریزر خونش فکر میکنه -_- 
داشتم میگفتم! امروز از اون روزایی بود که باید چند کیلو سبزی پاک می کردیم. روز قبل هم خان داداش به آبجی خانم زنگ میزنه که فردا یسنا رو زودتر بیاره. آخه بعدازظهرا میره باشگاه واسه همین نمیتونه یسنا رو ببینه.
+راستی خداروشکر پای داداشم رو به بهبوده و عصاها رو گذاشته کنار فقط موقع راه رفتن خیلی ریز میلنگه که اونم طبیعیه ^_^ بازم ممنونم از دعاهای خیرتون که مطمئنم این حال خوبو از دعاهای شماها داره و دارم 🙏
برگردیم سر ماجرامون. خیلی نمونده، الان تموم میشه ^_-
زنگ زدن همان و زود اومدن آبجی خانم هم همان (اونم نزدیک ظهر :|) 
کارارو انجام دادیم و نوبت به جا کردن سبزی ها رسید. مامانم تو آشپزخونه داشتن به مقدار مساوی تو پلاستیک فریزرها می ریختن که یهو داد زدن که: ... بیا بره خودت سبزی جا کنو ببر. من که میدونم لابد نشسته و گفته امشب می خوام فلان چیزو درست کنم و الان وقت نیست برم سبزی بخرم و تازشم بخرم، تا کی پاک کنم و الی آخر... مامانمم دلش میسوزه و میگه از همینا بردار. حالا عکس العمل ایشون در برابر مامانم چی بود: مامان جان خودتون یکم(دقت کنید، یکم) بذارین کنار. یکم مامانا رو هم میتونید حدس بزنید دیگه نه؟ : ) 
+امروز با این عکس العمل آبجی خانم یاد اون داستان بالا افتادمو گفتم ضمیمه پست کنمش. 

۱۰ نظر
آرزو ﴿ッ﴾
۰۲ خرداد ۰۱:۰۱
چقــــدر جالب تعریف کردی! :)
آره می‌دونیم. چندتا پلاستیکِ پر تخمه و این چیزا دارم، عید مامانم میگفت تو هنوز اون یه‌ذره آجیل رو نخوردی؟:/ 

پاسخ :

اولندش جالب خوندی 😘 دومندش همونطور که اتفاق افتاد و اون چیزی که تو ذهنم بود رو پرورشش دادم همین.. کار شاقی نکردم : ) (بوس بوس بوس  واسه تعریفت)
بابا تو که قضیه ت فرق می کنه و مسافر محسوب میشی : ) بیا پیش خودم با هم بخوریم تا به جونت بچسبه ^_-
آرزو ﴿ッ﴾
۰۲ خرداد ۰۱:۲۱
:))) مسافر کجا بود بابا؟ خونه‌ی خودمونه!:دی (خیلی دیگه راحت!)(همین امشب این حرف رو به مامانمم زدم!)

پاسخ :

بله بله شهر امام رضا واسه همه ست...
آرزو ﴿ッ﴾
۰۲ خرداد ۰۱:۲۹
:)

پاسخ :

ولی اصل کامنتم یه چیز دیگه بود :دی گفتم شاید با شوخیای من هنوز آشنایی نداری یهو خدای نکرده بهت بر بخوره.
🍁 غزاله زند
۰۲ خرداد ۰۱:۳۳
عه،چه بچه‌ی باهوشی :) 
واقعا کار خانما خیلی زیاده :|
 خب خداروشکر که پاشون بهتر شد.منم حلزونی راه افتادم :))
برای سبزی‌ها خسته نباشید :)  من واقعا از سبزی پاک کردن بدم میاد :/ 

پاسخ :

هوم کارش باحال بود... به قول دوستان: عِند زرنگی بود :دی
شک داری؟ از خیلیم اوورتر حتی : ))
امشب به یادت بودم، ولی وقتی اومدم وبلاگت کلا فراموشم شد :| خداروشکر خوبی : )))
اونا خسته نباشن :دی من مسئولیت تدارکاتو به عهده گرفتمو سبزی پاک نکردم : ) 
🍁 غزاله زند
۰۲ خرداد ۰۱:۴۱
نه بابا شک ندارم. با قیافه‌ی مثلا ناراحت و‌متعجب از این همه کار داشتم میگفتم که کار خانما خیلیییی زیاده :( 
عِی جانم.محبوبه مهربونه خودمی (◍•ᴗ•◍)❤ ممنون عزیززززم...آره دیگه در حاله راه رفتن.تاتی تاتی راه میرم :)))
بلاخره تدارکات بودن هم خستگی داره،خدا قوت :) 

پاسخ :

اوهوم خیلی زیاده :( و البته خسته کننده
خخخخخ شکلکات خیلی نانازن کلی خندیدم :***  ان شاءالله پات مثل روزای اول بشه : )
میسی ممنون :*
🍁 غزاله زند
۰۲ خرداد ۰۱:۵۳
چه خوووب _خنده بشینه روی لبات همیشه /(★^O^★)\
ممنووون مهربون(=^・^=)

پاسخ :

فدای تو عزیزم :*  به یاد بچگی (آینه ^_^)
: ))
آرزو ﴿ッ﴾
۰۲ خرداد ۰۱:۵۴
بر بخوره؟ :/ نه بربخـــوره؟ :/ بعد از ایـــن همه مدت! آشنایی دارم بابا! شوخیت رو بگو بخندیم یه‌کم :))

پاسخ :

خخخ اوور مُگُم
خانم اشک
۰۲ خرداد ۰۷:۴۹
خخخخخ
سلام 
حالا بذار ببینم‌نوبت خودت شد چه می کنی؟ :)))
راستی سبزی قلیه چی بود؟ پیاز خام تو فریزر!؟ 

پاسخ :

: )
سلام و نور
کی من؟ خیلی مستقل طور میرم فریزر یخچالمو از فریزر یخچال مامانم اینا (یا مامانش اینا، که بعید میدونم :دی) پر می کنم، که اون حس حمایت گرانه شونو خودکار نشون بدن 😉
نمیدونم... فقط اسمای رو بسته بندی رو خوندم :دی البته دو تا قلیه داشت (آیکون تفکر عمیق) 
هوم، پیازاتو اگه با غذاساز خرد کنی کمتر آب میدن اون وقت راحت بسته بندیشون کن.
صدیقه
۰۳ خرداد ۱۳:۴۸
خخخخ مامانا همشون همینجورین تازه وسطای رمضون سبزیای فریزری طعمشون خراب میشه دوباره از اول شروع میشه!:||خخخخ

پاسخ :

خخخخ آخ گفتی مخصوصا اگه تو ماه مبارک مهمونی زیاد باشه و یهو تموم بشن :| اصن یه وضی...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان