سه شنبه ۲ خرداد ۹۶
شم اقتصادی یک دختر
دخترک وارد بقالی شد و کاغذی به بقال داد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این فهرست نوشته رو بهم بدین. این هم پولش!
بقال کاغذ را گرفت و اقلام نوشته شده را داد به دختر بچه و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی از اون جا یک مشت شکلات برداری. اما دخترک از جایش تکان نخورد، بقال که فکر کرد دختر خجالت می کشد گفت: خجالت نکش، برو بردار! دختر گفت: عموجون، من نمی خواهم خودم بردارم! چون شما اینقدر مهربونی، من نمی خواهم خودم بردارم دوست دارم شما خودتان یک مشت به من بدین! بقال با تعجب گفت: ممنون دخترم، اما خودت بردار! دخترک گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!!
از وقتی یادم میاد مامانم، قبل از شروع ماه مبارک رمضان فریزر یخچال رو از انواع و اقسام سبزیجات مختلف چه به صورت خام و چه بخار پز و سرخ کرده، پر می کرد. حالا اگه یه قفسشو به لیوان های آب، در سایزهای مختلف برای یخ زدن و انداختن در کلمن و یه قفسه ی دیگشو به گوشت(!) اختصاص بدیم، بقیه ی قفسه ها به این صورت پر میشن. همه رقم سبزی(کوکو، قلیه، قرمه، آش)، پیاز(خام و سرخ کرده)، بادمجون، نخودفرنگی، باقالی و... که همه ی اینا یه پروسه ی طولانی اعم از پاک کردن، شستن، خورد کردن و البته سرخ کردن داره. (چقدر کار رو دوش ما خانماست اون وقت این آقایون میگن خانه داری یعنی بشینی تو خونه و لنگ رو لنگ بندازی و عشق و حال :| نمیدونن ما چقدر کار می کنیم ^_- )
همیشه وقتی به ماه مبارک میرسیم سعی می کنیم آبجی خانم رو بیشتر خونمون نگه داریم. نه به خاطر کمک هااا نه! به خاطر وجود نازنین خودش که وقتیم کار نمی کنه مطمئنم داره به پر کردن فریزر خونش فکر میکنه -_-
داشتم میگفتم! امروز از اون روزایی بود که باید چند کیلو سبزی پاک می کردیم. روز قبل هم خان داداش به آبجی خانم زنگ میزنه که فردا یسنا رو زودتر بیاره. آخه بعدازظهرا میره باشگاه واسه همین نمیتونه یسنا رو ببینه.
+راستی خداروشکر پای داداشم رو به بهبوده و عصاها رو گذاشته کنار فقط موقع راه رفتن خیلی ریز میلنگه که اونم طبیعیه ^_^ بازم ممنونم از دعاهای خیرتون که مطمئنم این حال خوبو از دعاهای شماها داره و دارم 🙏
برگردیم سر ماجرامون. خیلی نمونده، الان تموم میشه ^_-
زنگ زدن همان و زود اومدن آبجی خانم هم همان (اونم نزدیک ظهر :|)
کارارو انجام دادیم و نوبت به جا کردن سبزی ها رسید. مامانم تو آشپزخونه داشتن به مقدار مساوی تو پلاستیک فریزرها می ریختن که یهو داد زدن که: ... بیا بره خودت سبزی جا کنو ببر. من که میدونم لابد نشسته و گفته امشب می خوام فلان چیزو درست کنم و الان وقت نیست برم سبزی بخرم و تازشم بخرم، تا کی پاک کنم و الی آخر... مامانمم دلش میسوزه و میگه از همینا بردار. حالا عکس العمل ایشون در برابر مامانم چی بود: مامان جان خودتون یکم(دقت کنید، یکم) بذارین کنار. یکم مامانا رو هم میتونید حدس بزنید دیگه نه؟ : )
+امروز با این عکس العمل آبجی خانم یاد اون داستان بالا افتادمو گفتم ضمیمه پست کنمش.