`

اخطار... به اطلاع کلیه دوستان، آشنایان و اقوام وابسطه، واسطه و بی واسطه میرسانم، این پست به شدت طولانی ست و به اون تیله های رو صورتتون زحمت خوانش یه پستِ طولانی رو ندین. با تشکر.


خوبه اخطار دادم، باز دوباره رو ستاره م کلیک کردین و تشریف آوردین. 
اصن روایت داریم که فرمودن: «انسان نسبت به چیزی که از آن منع می‌شود، حریص تر است.»

هیچ وقت نخواستم و نمی خوام خودمو بنده ی مقرب خدا نشون بدم. بنده ی خوب خدا بودن لیاقت می خواد که مطمئنم هنوز که هنوزه به اون مرحله نرسیدم (متاسفانه). هر کسی منو تو نگاه اول ببینه حس (فکر) می کنه با یه آدم به شدت مذهبی طرفه، اینو از صحبت هایی که به مرور می کنیم میگن و متوجه میشم..
 شاید در نگاه اول ظاهرم باشه که این حس رو منتقل میکنه. ۱-چون تو خانواده ای بزرگ شدم که پدرم رو آرایش کردن حساسه و بدشون میاد و معتقدن شاید با آرایش کردن من و یا هر خانم دیگه ای، چشم و دل مردی بلرزه و دنبالش باشه، واسه همین از زمانی که خودمو شناختم یادم نمیاد آرایش کرده از خونه خارج شده باشم. ۲-شایدم به خاطر حجابم باشه. البته اگه منم یه دختری رو تو خیابون ببینم که روسریشو تا رو پیشانیش جلو کشیده و هیچ آرایشی هم نداشته باشه، همین فکر رو درباره ش بکنم.
 
چند روزی یه مسئله ای به شدت ذهنمو مشغول کرده بود و نمیتونستم درباره ش با کسی صحبت کنم. تا اینکه دیروز رفتم حرم. همیشه عادت دارم قبل از ورودم به حرم آقا، یک دقیقه ای رو اختصاص بدم به خوندن اذن دخول. حتی در روایات اومده که فرمودن قبل از ورود به خانه ای حتما از صاحب خانه اجازه بگیرین. (اصل روایتو یادم نیست :| ) 
به عادت همیشگی بعد از سلام دادن خدمت آقا [که به شدت معتقدم ایشون جواب سلامو میدن پس باید حضور قلب داشته باشم، چیزی که تو نمازهام ندارم :( ] به طرف صحن انقلاب حرکت می کنم (تنها صحنی که وقتی رو به قبله ایستادی و نماز می خونی گنبد و بارگاه مقابل دیده گانته )و با دیدن گنبد و گلدسته دوباره دست به سینه می ایستم و سلام میدم تا اینکه چشمم به پنجره فولاد می خوره و براش یه لبخندی میفرستمو میگم امروز عجله دارم باشه یه روز دیگه. و چقدر مطمئنم از اینکه بازم یه روز دیگه هست و میرم پیشش. 
کفش هامو در میارم و به سمت کفشداری حرکت می کنم. روزایی که میرم حرم دوست دارم سبک برمو برگرم، پس حوصله ی کشیدن و به همراه داشتن یه پلاستیک کفش با خودم ندارم.
+آخ که چقدر برخورد خادمین قسمت کفشداری رو دوست دارم. آنچنان احوال پرسی با آدم میکنن انگار یه آشنای قدیمی مقابلش ایستاده. 
شمارمو گرفتمو به سمت ضریح حضرت راه میفتم. قلبم هر لحظه که بهشون نزدیک تر میشم تندتر میزنه، اینو از بغضی که میکنم متوجه میشم. بین راه به سمت قفسه ی کتاب دعاها راهمو کج می کنم و یه زیارت نامه بر میدارمو دوباره تو مسیر و در سکوت به راهم ادامه میدم. یه جایی خوندم که نوشته بود وقتی نیت می کنین که برین زیارت، تو مسیر (از خانه تا حرم)ذکر «یا رئوف» رو زیاد بگین. چون حضرت آقا به امام مهربانی ها معروفن، این ذکر قلب شما رو آماده ی حضور و زیارتی با جانِ دل میکنه. (ذکر میگم ولی حواسم یه جای دیگه ست، پس اینجوری قبول نیست) سعی می کنم تو مسیر نباشم، یه جایی رو برای ایستادن انتخاب می کنم که مزاحم حرکت زوار نباشم و همچنین مجبور نشم هی به خادمی که میگه: «خانم تو مسیر وا نستا، برو جلو، حرکت کن و...» بگم چشم... چشم... چشم. 
زیارت نامه رو باز میکنم. اذن دخول رو خوندم، پس ادامشو شروع می کنم به خوندن. یه صفحه رو خوندم که یهو یادم میاد التماس دعاهای زیادی به گردنمه. پس زیارت نامه رو میارم بالا و چشمامو میبندم. یکی یکی اسم میبرم. برای همه دعا می کنم. یاد گرفتم اولویتم بقیه باشن، چون دعاهای منم اون وسطا دیده میشه و نیازی نیست من اونا رو به زبون بیارم. در آخرم میگم: «خدا جون من کم حافظه م، شاید یه نفر رو فراموش کرده باشم اسمشو بگم، به غربت و غریبی حضرت زهرا اونا رو هم فراموش نکن.» زیارت نامه رو میبندم. یه لحظه اسم حضرت زهرا(س) تو ذهنم جرقه میزنه و یادم میاد که می خواستم برم به رواقی که منتسب به ایشونه. از خدام محترم آدرسشو میپرسم و به سمت رواق دارالحجه حرکت می کنم. برای اطمینان یه بار دیگه میپرسم. آخه وقت زیادی ندارم و باید سریع برگردم خونه. چون ناوارد بودم مسیر رفت و برگشت طولانی تر میشه. چون این رواق از بست شیخ حر عاملی نزدیکتره و راحت تر میشه به اونجا رفت. رواق دارالحجه رو رد می کنم تا میرسم به ورودی رواق شیخ حر عاملی. هیچ تابلویی نداره ولی گفتن وقتی رسیدی بپیچ دست راست پس منم همین کار رو کردم و به محض ورودم با دیدم دو نفر از خادمین خانمی که تو قسمت کفشداری ایستادن به سمتشون حرکت می کنم. دوباره سوال تکراریمو میپرسم. با دستشون انتهای رواق رو نشون میدن. یه رواق بزرگ، خیلی خیلی بزرگ. با نگاه اول با خودت میگی چقدر شبیه مسجد گوهر شاده. با همون ستونهای بزرگش. چشم می گردونمو یه دور رواق رو برانداز می کنم. ورودیِ رواق، دست راست، جایی رو برای بازی و نقاشی کردن بچه ها اختصاص دادن. جایی که مامانا با خیال راحت و بدون استرس اینکه خدای نکرده بچه شون گم بشه میتونن اطفالشونو به اونها بسپرن و به عبادتشون بپردازن. کمی جلوتر میرم صدای خانمی رو از پشت بلندگو میشنوم که اون جلو برای بچه ها نمایش اجرا میکنه. یه نگاه گذرا به سمت چپ می کنم که با دیدن تابلوی مورد نظرم به اون سمت حرکت می کنم و با دیدن خانمی که پشت میزش مشغول نوشتنه اجازه ی ورود می خوام. سلام می کنه و با دستش به صندلی جلو میزش اشاره میکنه که بشینم. بعد از گرفتن جواب سوالم، تشکر می کنم و خارج میشم و کمی از اونجا فاصله میگیرم. پشت یه ستونی رو انتخاب می کنم و کیفمو رو زمین میذارم و مهر مخصوصمو درمیارم و قامت میبندم. قامت میبندم و نمازی رو از جانب همه می خونم چه التماس دعا گفته باشن، چه نگفته باشن. خواه آشنا باشن، خواه غریبه... 


+شرمنده دوستانی شدم که وقتی رسیدم خونه کامنتشونو دیدم و التماس دعا گفتن. امیدوارم خدای مهربونم حاجتشونو بده البته اگه به صلاحشونه و به قول معروف خیرشون درش باشه. 
+دوست عزیزی که فقط اسمی از خودتون گذاشتین، اطاعت امر میشه.
+واقعا تا آخرش همراهی کردین؟ خیلی خواستم کوتاه باشه ولی نشد دیگه. حلال کنید : )
+الان من نمونه بارز اون مَثَلم که میگه: تو که لالایی بلدی، چرا خودت خوابت نمیبره :دی که باید در جواب بگم: چون که... زیرا... : ))) بعله : )
۱۰ نظر
آرزو ﴿ッ﴾
۰۴ خرداد ۰۱:۴۶
یه‌جوری هشدار داده‌بودی که من با  ترس و لرز وارد صفحه شدم!:دی
قبول باشه همه‌ی زیارت‌ها و مناجات‌هات :)

پاسخ :

خخخ سیاست محبوبه طوری بود ^_-
قبول حق...
🍁 غزاله زند
۰۴ خرداد ۱۰:۰۴
به به! دیگه این هشدارها برای چیه :))  رفتی زیارت و خیلی هم عالیه...
ایشالله زیارتت قبول درگاه حق باشه مهربان جانم ;) 
چند روز مونده به کنکور میخوام بهت بگم رفتی حرم برای همه‌ی کنکوری‌ها دعا کنی :) بسیار محتاج دعاییم :)  توکل به خدا،برم درررس بخونم D:

پاسخ :

آخه گفتم طولانیه و اینکه خواستم خاطره این روزم ثبت بشه اخطار دیدم.
ان شاءالله : )
به روی چشم... ان شاءالله هر چه خیر است اتفاق بیفته : )))

حسین مداحی
۰۴ خرداد ۱۰:۲۱
گمان بردم خدایی نکرده کسی فچت شده!

پاسخ :

نچ نچ نچ آخه کی رو دیدین برای این موضوع اخطار بده؟ هوم؟
ماریا
۰۴ خرداد ۱۲:۰۸
چون هشدار داده بودی نخوندم :/

پاسخ :

احسنت به شما بزرگوار... نمونه بارز یه انسان حرف گوش کن :d
خانومِ حدیث :)
۰۴ خرداد ۱۳:۰۴
حس خوب منتقل کردی بهم دختر *_*
زیارت قبول♥ التماس دعا  :))

پاسخ :

حسای خوبت مانا حدیثم : ))
قبول حق : ) حاجت روا... شما هم التماس دعا
سام نجفی نیا
۰۴ خرداد ۱۳:۱۲
سلام عالی بود دوست داشتی فالو کنیم بهم خبر بده عزیز

پاسخ :

سلام. ممنونم.
گیره 📎📎
۰۴ خرداد ۱۷:۱۵
عنوانت از پستت طولانی تر بود 😉

پاسخ :

همیه که هس 😛 
تازشم اصن طولانی نبود همش چند خطه 😉
یک دختر شیعه
۰۴ خرداد ۲۱:۵۷
اها ا اون لحاظ که بقیه نخونند😂✌

پاسخ :

هوم دقیقا مخصوصا اونی که برات کامنت میده 😉
یک دختر شیعه
۰۴ خرداد ۲۲:۱۹
اره واقعا برخورد کفشداری ها عالیه: ))
از وقتی آقای رئیسی تویلت استان قدس شدند کفشداری خانم گذاشتند: )😌

پاسخ :

ایقده دوسشون دارم  ^___^
خیلی خوبه کاش رای میاوردن... کاش.
بهار ...
۰۶ خرداد ۰۰:۴۰
سلام
با اجازه صاحب خونه،بار اول وارد شدیم:))
زیارت قبول
خوشبحالتون که مجاور اقا امام رضا هستین
خدا لطف بزرگی به شما کرده
و من چقدددددررر دلتنگ حرمم....

التماس دعا

پاسخ :

بح بح بهار عزیزمان : )
سلام بانو... خوش اومدی... خونه خودته... صفا آوردی ^_-
متاسفانه قدر نمی دونیم عزیزم...
حاجت روا.. ان شاءالله آقا بطلبنو بیای زیارت : )
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان