با شروع ماه مبارک سیستم خواب بدنم تغییر کرده. قبلا اگه از نُه صبح بیدار بودم تا نیمه شب، الان روزها تقریبا جنازه طورم*، شبهام تا خروس خون(شایدم اون ور تر) بیدار هستم.
*آدم مگه با شکم خالی خوابش میبره؟
تق تق تق تق تق
اولش توجه نمی کنم و دوباره ملافه رو خودم میکشم و می خوابم.
تق تق تق تق
نخیر انگاری نمی خوان تمومش کنن.
با چشای نیمه باز از اتاق خارج میشم. برای اینکه خواب از چشام نره، زیر چشمی جلو پامو نگاه میکنم تا به در و دیوار نخورم. اولش به حالت زیکزاک راه میرم ولی بعدش گیجی از سرم میپره و به راه راست هدایت میشم. جالبه هر چی میرم جلو صدا بلندتر به گوشم میرسه انگاری همین کنار دستم دارن بنایی میکنن.
اوه خدای من! نــــــــــــه باورم نمیشه پس اون روز کذایی رسید :|
این صدای تیشه کوبیدن پدر گرام هست که دقیقا مخ بنده رو هدف گرفتن! حالا نه مخ من ولی اون گوشه سالن (دقیقا متوجه شدین کدوم گوشه؟ ) یه مشکلی پیش اومده که با چند بار کوبش و کندن اصلاح میشه. چند روز پیش پدر فرمودن که میخوان اصلاحات خونه رو خودشون انجام بدن و کار خاصی نداره و ...
حالا روم نمیشه برم بهشون بگم بابا دست خوش! حداقل بذارید برای یکی دو ساعت دیگه! بخدا از زور بی خوابی و سردرد دارم میمیرم. ببین چشامو! باز نمیشن. شاید دو ساعتم نشده که چشام بسته شدن! ای بابا :|
+خوب بخوابید دوستان... خوابای خوب ببینید... (آیکون گریه) خوابم میاد (دوباره همون)
و باز دوباره
تق تق تق تق :| :| :| :|