سه شنبه ۱۶ خرداد ۹۶
هیس!
لطفا هیچی نگو! فقط آرام باش! ساکت! حالا چشماتو ببند. الان نه! اول بخون بعد ببند!
فکرتو آزاد کن. به هیچ چیز فکر نکن.
به گذشته ای که اسمش روشه «گذشته» فکر نکن. نمی خواد به آینده م فکر کنی. بی خیالِ بیخیال... یه امشبو مال خودت باش.
فقط چند لحظه ای تو این سکوت شب چشاتو ببند و فکرتو آزاد کن.( پیشنهاد من اینه که بری تو بالکن، یا تو حیاط خونه، کنار درختا یا گلدونای زیبایی که داری بشینی.) بذار پرنده ی خیالت برای خودش پرواز کنه و بره و بره و بره تا از سرزمین رویاها، یک رویای دوستداشتنی رو برات دستچین کنه و بیاره.
رویا پرداز نیستی؟ موردی نداره. مثل من، از این آرامش شب استفاده کن و به صداهایی که می شنوی گوش کن و لذت ببر. سکوت شب بی نظیره. بی نظیر برای منی که از کودکی عاشق شبهای تابستون بودم و با پدرم تو حیاط بی بی زیر درخت توت مینشستیم و ایشون دست هامو می گرفتن و صورت فلکی دب اکبر رو تو آسمون نشون میدادن. « +اونو میبینی؟ -کدوم؟ + همونی که شبیه ملاقه ست؟ » و من از اون سال به بعد هر شب که میرم تو حیاطِ فسقلیمون، یه دور چرخ می خورم تا بتونم ملاقه ی دوستداشتنیِ شبهای کودکیمو پیدا کنم.
منتظر یه اتفاق خوشایند تو زندگیت نباش. اتفاقات خوشایند زندگیمون در حال گذرن. درسته! همین لحظه ها، همین سکوت شب یه اتفاق خوشاینده. بهش فکر کن.