عصر پنجشنبه (۱۳۹۶/۰۴/۱۵) با خانواده تو حیاط بی بی فرشامونو شستیم. این پیشنهاد من بود، چرا که بابایی نیستن و اینطوری به دلایلی راحت تر می تونستیم کارا رو مدیریت کنیم :دی منو آبجی خانم چتکه (فرچه :دی) می کشیدیم و خان داداش پارو می کرد، اون یکی داداشم م تو کار تدارکات و همچنین از زیر کار در رفتن بود. از ایشون اصرار که بدین قالیشویی از منم انکار و ایضا کنار گوش مامان ویز ویز کردن که نه خودمون تمیزتر می شوریم! : ))) [خدایی این کار رو خیلی دوست دارم، هم تمیزکاریش بیشتره و هم شلوغ کاری (شما بخونید آب بازی^_^) و شیطنت می کنیم خخخ]
خلاصه که فرشا رو شستیم و لوله کردیم و سه چهار نفری روی نردبون خوابوندیم.
بعد یه دوش آب گرم گرفتم و اومدم کنار خانواده زیر باد کولر چای خوردم!
این اصرارای من برای شستن فرشا و بدتر از اون زیر باد کولر نشستن همچینم بدون ترکش نبود و این ترکشا عبارتند از:
کمرم گرفته، استخونای لگنم درد می کنه، به سختی راه میرم و کمرمو دولا می کنم و از همه مهم تر خوابم میاد ولی بدنم کوفته ست! -_- دو سه ساعت دیگه م باید بیدار بشم و به کارام برسم و...
بدبختی از این بیشتر :|||
ولی جای باحالش دقیقا وسط فرش شستنمون بود و اونم حضور یسنا خانم درون قابلمه ی پر آبِ گوشه ی حیاط بود که کلی ادا اطوار در می آورد و خودش و ماها رو خیس می کرد.
+کنکوریامون: موفق باشید. حتما حتما صبحونه بخورین! شده یه لقمه رو بخورین تا خدای نکرده وسط جلسه اذیت نشین!
و من الله توفیق : )