سلاااااااام!
خیلی پر گویی نمی کنم یعنی وقت ندارم زیاد توضیح بدم!
بابایی فردا بعدازظهر بر می گردن!
این روزا خیلی شلوغ پلوغه!
می خواستیم همه ی کارا رو خودمون انجام بدیم که بابا بزرگ و خان عمو دعوامون کردن که نخیر نمیشه ما هم شریکیم و بعضی از هزینه ها رو ما متقبل میشیم. اولش قبول نکردیم ولی از خشم آقاجون ترسیدیم و قبول کردیم.
کامنتدونی رو باز میذارم ولی مطمئنم از این ساعت به بعد نمیرسم بخونمتون پس شرمنده م.. جبران می کنم : ))))
به دعای خیرتون به شدت احتیاج دارم یادتون نره ها ^_-
دیگه اینکه...
هیچی..
بعدا نوشت (۱۸:۳۸): همه چی بهم ریخته! اون طرف گفتن که پروازی به سمت ایران (مشهد) نمی برن(دقیقا نمیدونم چی شد و چی نشد!) برنامه هامون رو هواست. همه عصبی شدن حقم دارن. نگرانیم..
زنگ زدیم به خاله جونی که تو آژانس هواپیمایی مشغولن و بهشون گفتیم میتونن واسه دو نفر یا بیشتر بلیط جور کنن یا نح! خدا کنه برنامه هامون رو روال اتفاق بیفته و گرنه...
و من الله توفیق : )