از عنوان پست متوجه شدین می خوام از چی یا از کی بگم درسته؟ ^_^
جمعه ی هفته ی پیش وقتی تو نمایشگاه صنایع دستی به دوستانم در امر فروش و انتظامات محل برگزاری کمک می کردم با دختر کوچولوی نُه ساله ای برخورد کردم که دوست داشت از تمام خدمات درمانی و مشاوره ای نمایشگاه استفاده کنه. با اینکه خواهرای این کوچولومون که از قضا دوستان بنده هستن اونجا بودن ولی تماما کنار من بود و از من می خواست تا همراهش باشم تا بتونه از تمام غرفه ها دیدن کنه. وظیفه ی منم این بود که تو نمایشگاه بین بازدید کننده ها بچرخم و غرفه ی صنایع دستی رو بهشون معرفی کنم. پس با کوچولومون همراه شدم و پا به پای اون از تمام غرفه ها دیدن کردم.
با اینکه اسممو میدونست ولی از من خواست تا اجازه بدم منو "خاله مهربونه" خطاب کنه!
راستش خیلی خوشحال شدم به من میگه خاله مهربونه اصن بال در آوردم.
امشب وقتی داشتم با یسنا نمد دوزی می کردم، همش بهم میگفت: "تو خیلی خاله ی مهربونی هستی که اجازه میدی بهت کمک کنم... قیچی بگیرم "! یهو یاد "زهرا" کوچولو افتادم که این اسمو واسم انتخاب کرد : )
+بازم از خودم تعریف کنم یا نه! بسه؟ : ))))))))