شنبه ساعت ۲۰:۵۵ دقیقه
نمی تونم فکرمو متمرکز کنم.عملا دارم کتاب می خونم ولی اصلا حواسم به متن کتاب نیست و فقط ورق میزنم. وقتی متوجه احوالم میشم که دو سه پاراگراف خوندمو چیزی نفهمیدم.
دم غروب از زبان مادرم شنیدم که نظرش منفیه و دوست نداره با یک بانوی طلبه و حوزوی ازدواج کنه. در صورتی که خودش به تازگی علاقه مند به خواندن کتب دینی و اسلامی شده.
+ امیدوارم احساسی تصمیم نگیره.
اجازه خواستم تا با هم در موردش حرف بزنیم ولی نداد و گفت: "نه"!!!!
به خاطر تفاوت سلیقه با من داره به همه چیز پشت پا میزنه!
خیلی نگرانشم... خیلی.
از طرفی می ترسم با اصرارام آینده ی خودمو به خطر بندازم و بعدها اگه خوب شد بگه خودم کردم و اگه خدای نکرده بد شد کاسه کوزه ها رو سر من بشکنه!
± هنوزم کامل نشناختمش!