ماه صفرم داره نفس های آخرشو می کشه و بازار سفره های نذری و مراسماتشم مثل هر سال داغ داغه، بالاخص وقتی به شبهای پایانی ماه که مصادف میشه با شهادت ولی نعمتمون حضرت علی بن موسی الرضا (ع).
دیشب بحول و قوه الهی و با همراهی تک تک اعضای فامیل یه مهمونیِ جمع و جور و بدون حضور گوشی و وای فای برگزار کردیم و این یعنی ما خیییییلی باحالیم ^_^ (با استفاده از یه سبد به رسم برنامه کام شیرین گوشی ها رو توش و جلوی دیدگان حضار روی میز گذاشتیم. تا حالا انقدر فامیل و اقوام وابسطه رو هماهنگ ندیده بودم :| نه چک زدیم نه چونه، گوشی رو گذاشت تو سبد!)
من یه روزی مربی مهد میشم ببین کی گفتم : ) اگرم مربی نشدم، مثل الان خودم خودجوش بچه ها رو دورم جمع می کنم تا مانع عزاداری های والدینشون نشن. [واضحه که تو جلسه ای مربی نمادین بچه ها بودم یا بیشتر توضیح بدم؟ :دی] صاحب جلسه که زندایی بزرگم باشن آخر جلسه برگشت و بهم گفت با خودم گفتم این بچه ها کوشن؟ الان که اینجا بودن!! اینو هم تو پرانتز بگم که وقتی رسیدم خونه شون، ایشون حضور نداشتن واسه همین منو ندیدن که رفتم تو اتاق شازده شون و با بچه ها سرگرم شدم.
+فردا میبینمش اونم دور دیگ نذر مامان بزرگ. هر سال موقع نذری، یا نبود یا اگرم بود بعدازظهر می اومد.
کاش سرنوشتمون به هم گره می خورد... کاش.