`

اولین هدیه


وقتی گوشه ای ایستاده ای و نظاره گر چاشت خوردن بچه هایی که کشیده شدن دستت تو رو مجبور می کنه نگاهتو بسپاری به دوتا چشم سیاه و صورت نیمه سوخته ی آرزو کوچولو که با لبخند تو رو نگاه می کنه و میگه "برای تو کشیدمش" ^_^

+ خدایا شکرت : )


شب نوشت (۲۲:۳۶): من چرا به "وزرآ" ی نوشته شده زیر خورشید دقت نکرده بودم؟!

اسم خودشو بر عکس نوشته چون پشت برگه ی نقاشی هم همونو تکرار کرده ^_^

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان