يكشنبه ۱۷ دی ۹۶
۱- نزدیکای یک بود که رسیدم خونه. امروز به نسبت روزای دیگه یکم سردتر بود. همیشه قبل از اینکه حرکت کنم زنگ میزنم به مامانم تا برام چایی بریزه و تا میرسم خونه سرد بشه و خورده نخورده برم خونه بی بی چرا که اونا هر روز منتظرم هستن.
۲- دلم برای امیرحسین می سوزه. تکلمش یه مقدار که چه عرض کنم خیلی مشکل داره و تازه یه ساله که میبرنش گفتاردرمانی و به قول مامانش پیشرفت خوبی داشته. سر همین مسئله بچه ها خیلی اذیتش می کنن. خیلی سعی می کنم حرفاشو بفهمم ولی به سختی متوجه میشم.
۳- زنگ میزنم خونه شون و میگم مامانت خونه س چون مامانم می خواد بیاد پیشش یه سر ببینتش.
میگه آره ولی مگه تو نمیای؟ میگم نه هوا سرده.
فوحشم میده و میگه اومدیا -_-
اینم از محبت خرکی دختر عموم 😁