`

کتابی خوشمزه و شیرین از نوع " آبنبات هل دار "


امروز گرفتم. 

در وصف این کتاب همین یه جمله ی پشت کتاب کافی ست تا مخاطب جذب یک کتابِ داستانِ طنز بشه: " هنگام مطالعه با صدای آهسته بخندید، همسایه ها خوابیده اند. "

داستان در مورد یه خانواده ی بجنوردیه که " محسن" پسر کوچک خانواده روایتگر و نقش اصلی و در کل طناز ماجراست. 


+ بخونید. ضرر نمی کنید : )


+ یه برش از کتاب به روایت تصویر



+ تایم ژیمناستیک شون بود. بچه ها رو به مربی شون سپردیم و دوباره برگشتم تو کلاس تا رضایت نامه ی امروز (چهارشنبه) شونو به کیف هاشون بچسبونم تا والدینی که میان دنبالشون، در نگاه اول ببینن. قراره به مناسبت هوای پاک فسقلامونو به یه جشن ببرن و بازیگر محبوب دهه هفتادیا یعنی فسقلی عزیز رو هم بیارن تا برای بچه ها اجرا داشته باشن. 

کارم تموم شد و یه سر به کلاس مجاور زدم و برای یک لحظه زمان از دستم در رفت که متوجه شدم تایم کلاسشون تموم شده. وقتی بر گشتم تو کلاس با صحنه ی زیر مواجه شدم. این شالگردن فلک زده ی بنده ست که یکی از همین فسقلا از روی جا لباسی برداشته و دست و پای بقیه رو باهاش میبنده -__- 

۱۳ نظر
الهه ...
۲۷ دی ۰۰:۰۶
موقع خوندن این کتاب خیلی تلاش می کردم حتما لهجه رو رعایت کنم، حتی یه جاهایی برمی گشتم دوباره می خوندم که لهجه رعایت بشه:)))
در حالی که خودم اصالتا ترکم ولی حتی لهجه ی ترکی هم ندارم!

پاسخ :

یه جایی از کتاب همون صفحات اول از کلمه ی " خا " به معنی "خب" استفاده شده و انقدر هیجان زده شدم که بلند گفتم "پس ریشه ت بر می گرده به بجنورد" 😁😂 میدونی من تو مکالماتم از این کلمه زیاد استفاده می کنم ولی خب نمی دونستم بجنوردیه. برای منه مشهدی م یه جاهاییش سخت بود ولی خب خوندنش خیییلی شیرینه موافقی؟ ^_-
ترک آذری؟
الهه ...
۲۷ دی ۰۰:۱۷
آره، کلا با لهجه کتاب خوندن تجربه ی خوبی بود. 
بله، آذربایجان شرقی.

پاسخ :

امیدوارم دلچسب بوده باشه برات : )
خوش وقتم 😊
خوش بحالتون یحتمل تا الان اونجا برف اومده :( به جای ما هم برف بازی کنید : )
الهه ...
۲۷ دی ۰۰:۲۸
ممنون!
برف که اومده، ولی من ساکن تهرانم :دی

پاسخ :

اوه یس! 
حوا ...
۲۷ دی ۰۵:۱۴
مشکل اینجاست که آبنبات دوست ندارم :|

پاسخ :

کتابشو بخون عزیزم : )
آقای دیوار نویس
۲۷ دی ۰۸:۲۶
داستان یه تیکه است؟! یا چند داستان هست؟ از کجا گرفتید؟ [یقینا میگیرم]  
:) 

پاسخ :

متوجه منظورتون نشدم. 
راوی یک نفره و داستانا و اتفاقایی که براش میفته رو روایت می کنه البته من الان اوایل کتابم و هنوز تمومش نکردم ولی انقدر این کتاب شیرینه که خواستم زودتر بهتون معرفی و پیشنهاد بدم ^_^

اغلب کتاب فروشیا دارن.
حوا ...
۲۷ دی ۰۸:۵۳
اتفاقاً توی لیستم هست. حتماً می‌خونم. :)

پاسخ :

آفرین حوا جونم : )
محسن رحمانی
۲۷ دی ۱۵:۰۸
از کجا فهمیدید داستان زندگی منه ؟

پاسخ :

شما بجنوری هستین؟ :|  شما یه داداش به اسم محمد و خواهر به نام ملیحه دارین؟ 
😕
محسن رحمانی
۲۷ دی ۱۵:۰۹
خخخخحح دمشون گرم :دیییییی

پاسخ :

پسر است دیگر... چه می توان گفت :/
ایمان
۲۷ دی ۱۶:۲۹
مشهد برف اومده عایا؟؟ 

پاسخ :

نع :/ کاشمر چی؟؟
محسن رحمانی
۲۷ دی ۱۷:۴۲
الکی مثلا داستان زندگی منه :دیییییی

پاسخ :

الکی مثلا گیر میده :پی
محسن رحمانی
۲۷ دی ۱۷:۴۴
چیه چرا کج شدید:پی

پاسخ :

شما رو میگم دیگه :/ بایدم از جنگولک بازیای پسرا دفاع کنید :/
ایمان
۲۷ دی ۱۸:۵۶
کاشمر بارون نمیاد چه برسه به برف

پاسخ :

ان شاءالله میاد :(
آقای دیوار نویس
۲۷ دی ۲۰:۴۳
نه آخه بعضی از کتاب های طنز هستن که چند داستان جدا از هم مینویسن، میخواستم ببینم کل داستان راوی یک فرده که گفتین :)
ان شاء الله پیدا کنم :)) 

پاسخ :

خوشحال میشم وقتی ببینم یه نفر کتابی رو که من معرفی کردم رو بخونه ^_^
کتابش کم یاب نیست. کتابفروشی حرم به سمت خروخی بست نواب صفوی داره. اونجام دیدمش.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان