سه شنبه ۱۰ بهمن ۹۶
امروز خاله هام به اتفاق مامان بزرگم اومده بودن خونمون.
وضعیت موهام به شدت رو اعصابم بودن و داشت دیوونه م می کرد. همین که خاله کوچیکه چای اولوشو خورد به دستش یه قیچی و شونه دادم و گفتم بزن. تقریبا نصف شدن و سرم احساس سبکی خاصی می کنه ^_^
+ فقط شنبه رفتم مهد باقی روزا تعطیل بودیم. خدا کنه فردام تعطیل باشه تا از سر صبح بریم خونه خاله جان (بزرگه).