1- بالاخره حاصل تلاش دو ماه ی من و مامان به ثمر نشست و ترگل ورگل روی دیوار مجاور اتاق من جای گرفت.
از همون اول به قصد فروش بافتیمش ولی بعد از بافت و پایین آوردنش و همچنین این اواخر، پرداخت کردنش (قیچیِ نهایی و برجسته کردن و نمایش دادن قسمت هایی از فرش را پرداخت گویند) دلمون نمی اومد زیر قیمت اصلی ش بفروشیم. آخه چون دو دست بافته شده (یعنی بیش از یک بافنده داشته) متراژ کار کم و از اعتبار فرش کاسته بود.
خلاصه که پدرو راضی کردیم چون بافت اولمون بوده و طرحشم قشنگه راضی به فروشش نشه.
خلاصه همین شد که می بینید ^_^
شنبه شب من و مامان به قصد انتخاب قاب برای این نوگل نوشکفته راهی بازار شدیم و قاب مورد نظرمونو انتخاب کردیم.
از همون اول که وارد مغازه دکوری جاتی شدم هی دلم برای اون دیوار کوب غنج(قنج!) می رفت هی برای اون یکی مجسمه! ولی خب آخرش زدم تو سرش و گفتم بشین سر جات اینا الان دقیقا وسوسه های آخر سالی ن که می خوان خرج رو دستت بذارن پس هیس.... ساکت.
2- آقا شلوار فاق کوتاه پای بچه هاتون ندین تو رو خدا :|
تمام عکسای دیروزم که با نهال جان گرفتم تماما به گند کشیده شده و هیچ رقمه نمیشه برشش زد :/
اتفاق خاصی نیفتاد : ) نیم ساعت پایانی تایم مهد دسته جمعی اومدیم توی حیاط و مدیر جانمون نهال به دست توی باغچه ایستادن و بعد از سخنرانی که ایراد فرمودن " به حول و قوه الهی مراسم کاشت نهال میوه شاتوت را آغاز می کنیم" قبل از اینکه به انتهای جمله شون نقطه بیافزایند و پا روی بیل فشار دهند :دی "علی برکت الله" را هم من بلند گفتم که یادی کرده باشیم از سخنرانی های ... -_-
بگذریم : ))))) خوبید ان شاءالله؟ 😁
بعدا نوشت: از بین ۲۴ عکسی که دیروز گرفتم چه تکی و چه گروهی، محمد سینای سه ساله یه تنه جور همه رو کشید و تو همه ی عکسا خوش درخشید -_- 😄
نهال جان هستن ایشون 👇