تو سالن بودیم و همینطور که ظرف عدسی دستم بود و می خوردم اونم یک ریز برام حرف میزد و منم وسط بالا بردن قاشقم همراهیش می کردم و اگه حرفش نیاز به تایید داشت با چشام تاییدش می کردم. با هیجان زل زده بودم به چشاش و با هم حرف میزدیم.
نمیدونم از کی بهم زل زده بود و یهو اومد طرفم و گفت
وای محبوبه تو خیلی باحالی.
!!
دلیل حرفشو ازش پرسیدم که گفت
خیلی وقته نگاهتون می کنم. تو با اینکه مشغول بودی و می خوردی ولی شنونده خوبی هستی. با تمام وجودت برای طرفت گوش میشی و بهش توجه می کنی و ...
لبخند زدم و گفتم
میدونی من شنونده خوبی نداشتم ولی شنونده خوبی شدم و هستم. بدم میاد از اینکه وقتی با یه نفر حرف میزنم حواسش به من نباشه.
میدونی من برای مخاطبم خیلی احترام قائلم و نمی خوام فکر کنه برام مهم نیست و به حرفاش توجهی ندارم. درسته که شاید وقتی دارم برای یه نفر حرف میزنم به حرفم گوش کنه ولی من همراهیشو می خوام و ...
+برام جالب بود که این حرف معاونمون دقیقا وقتی زده شد که عمیقا دوست داشتم یه نفر از من تعریف کنه.
خدای خوبم، یعنی حواسش به من بوده؟