جمعه ۱۷ فروردين ۹۷
ساعت چهار بعدازظهر رسیدیم خونه.
تو این دو روز چند بار رفتم امامزاده و دو بار رفتیم اسب سواری عکس یک عکس دو آی کیف داد آی کیف داد ^_^ وقتی نشستم روی اسب کلی اولش جیغ جیغ کردم چون تجربه نداشتم و کمی هیجانزده شده بودم حتی وقتی صاحب اسب افسار اسبشو بهم داد دست راست و چپمو گم کرده بودم وقتی می گفت راست من چپ می رفتم و وقتی می گفت چپ من دست راستمو می کشیدم 😂 یه حس خوبی داشتم وقتی گردن اسب رو لمس و نوازشش می کردم 😊
چندین و چند بار رفتیم بازار گردی اما نه به قصد خرید :| (هر بار وسوسه شدم چیزی بخرم یه ندایی از درون می گفت مگه قرار نیست پس انداز کنی؟ /ای لال بشی که از دست تو چند بار آه کشیدم اه/ خلاصه با لبای خندون می رفتم ولی با لبایی آویزون که فقط خودم حسشون می کردم برگشتم :| )
یه چندتا قله؟ نه. رشته کوه؟ نه. آهان تپه مپه رو هم فتح کردیم و پرچم نداشته مونو گوپس می کوبیدیم روی هر تپه ای که می رسیدیم :دی (باعث افتخارتونم میدونم 😂)
اینم من :|