ساعت دوازده بود و یکی یکی والدین بچه ها می اومدن دنبال فسقلاشونو می بردن.
اومدم تو دفتر و به همکارا می گفتم به نظرتون خانم ه چهارشنبه هفته بعد مرخصی میده؟
که زهره گفت می خوای اردو نیای؟؟
لبامو آویزون کردم و گفتم چیییییییییییی؟ آخه هفته بعد می خوام برم رژه ببینم؟
یکم مسخره بازی در آورد و بالطبع جوابشم گرفت و گفت آره چهارشنبه هفته بعد قراره بچه ها رو ببریم اردو...
دلیل مرخصی گرفتنمو گفتم و وسط حرف زدنمون یهو خانم ه اومد و زهره م نه گذاشت و نه برداشت گفت خانم ه به محبوبه مرخصی نده می خواد اردو نیاد.
من 😒
خانم ه 😶
زهره 😂
آخه روز تولدم می خوام برم رژه ببینم این گناهه 😞
از نوجونی عاشق این روز بودم.
هم تولدم
هم دیدن رژه ارتش
و هم مهم تر از اینا یکی شدن روز تولدم با سالروز تولد حضرت آقا ^_^