جاتون خالی بعدازظهری با مامان خانمی رفتیم حرم تا بعد از نماز مغرب و عشا.
تو صحن انقلاب(سقاخونه) میون ازدحام جمعیت بالاخره جایی واسه دو نفر پیدا کردیم و مامانو فرستادم که بشینه و جا رو بگیره تا اینو هم از دست ندادیم 😁
هنوز ننشستم که یه بانوی عرب چادرمو گرفت و اجازه نداد بشینم. خدیا این دیگه چی می خواد؟ بخدا جای کسی نبود! نه کیفی، نه کفشی نه مهر و سجاده و کتاب دعایی که نشون بده جای کسی باشه.. هیچی نبود! (چقدر خودمو لعن و نفرین کردم که سعی نکردم دو کلمه عربی یاد بگیرم بلکن این وقتا گیر نکنم و بتونم حرفای زواری رو که کمک می خوانو بفهمم :/ ) فهمید چیزی از حرفاش نمی فهمم و فقط دستمو گرفت. از حالت راه رفتنش متوجه شدم کمی سختشه پاهاشو بلند کنه و تقریبا روی زمین می کشید. همینطور که دستش تو دستم بود به جلو هدایتش می کردم و سعی می کردم کیف و کفشی تو مسیرمون نباشه و مجبور نشه برای بلند کردن پای راستش کل هیکل تنومندشو! تکون بده.
به سمت کفشداری حرکت کردیم. قبل از رسیدن به اون قسمت دستمو کشید و یه جمله ای گفت که فهمیدم صندلی می خواد. وای خدای من با این جمعیتی که اینجان عمرا اگه صندلی تاشو پیدا کنم. از یه خادمی پرسیدم کجا میتونم صندلی پیدا کنم واسه این حاج خانم که گفت "رو رگال ها هست" :| با خودم گفتم خب مرسی ممنون منم میدونم روی رگال ها هست ولی کو؟ تمام رگالا خالیه :/ کفشاشو به کفشداری دادم و از خادم اون بخش همین سوال رو دوباره تکرار کردم که فرمودن تو رواق ها می تونی پیدا کنی. به اون خانم عرب فهموندم که باید یه جایی بشینه تا من بتونم تند و سریع واسه ش یه صندلی پیدا کنم.
+ قربون امام رضا بشم که میدونه چققققدر دوست دارم خادم بارگاهش بشم و اینم میدونه که وجودم له له میزنه برای کمک کردن به زوار حرمش ^_^
خلاصه که کنار در ورودی کفشداری ایستاد تا من برم و برگردم.
..
تونستم دو تا صندلی از رواق دارالاجابه پیدا کنم و براش بیارم.
نمیدونید چقققدر قشنگ ابراز احساسات می کرد. تا منو دید که دو تا صندلی همراهمه انگشت سبابه شو روی لبش گذاشت و برام بوس فرستاد. لبخند زنان کلی چیز میز گفت که هیچ کدومشو نفهمیدم که یهو کشیده شدم تو بغلشو دو تا ماچ آبدار (آبدارا خخخ) مهمون صورتم کرد.
از کفشداری تا رواق یه مسافت دو دقیقه ای هست. تو این مسیر هم یکی دو تا رگال بودن که صندلی روشون نبود. ترسیدم دست خالی بر گردم. زیر لب دائما از آقا می خواستم نا امیدمون نکنه.
خداروشکر پیدا کردم.
وقتی از پله های قسمت کفشداری با دو تا صندلی بالا می رفتم بانوی مسنی رو دیدم که طلب صندلی می کرد. گفتم اینا واسه اون حاج خانمه ست. (فاصله کمی با اون خانم عرب زبان داشتم و با دست نشونش دادم.) گفتم جاتونو به من بگید میرم میارم. و براش آوردم.
+اینا رو نگفتم که خدای نکرده قصد ریا داشته باشم.
خواستم دوباره به خودم نهیب بزنم که خادم حرم شدن درسته که با مانتو و شلوار و یه چوب پر به رسمیت شناخته میشه ولی میشه با این کارای کوچولو، با تمیر نگه داشتن حرم، با جمع کردن مشماهای کفش هایی که بعضی از افراد میندازن، با جمع کردن مهر و کتابهای دعا به صورت خودکار خادم حرم شد. بدون اینکه شرایط لازم برای خدمت به بارگاه علی ابن موسی الرضا رو داشته باشی ^_^
*وقتی برگشتم و پیش مامانم نشستم بی هوا همین شعر اومد سر زبونم.
قربونت برم آقا.
واسه همینه که میگم
ز آستان رضایم خدا جدا نکند
منو جدایی از این آستان خدا نکند.
ضمنا نائب الزیاره همه بزرگواران بودم.
ان شاء الله به برکت بعثت ختمی مرتبت حضرت محمد (ص) حاجت روا بشید : )
عیدتون مبارک 🌹