پیرو پست قبل، وقتی داشتم کوآلا ها رو از گردنم جدا می کردم یکی از دخترا دستمو می کشید و می گفت محبوبه جون بیا محبوبه جون بیا. با بدبختی و مکافات خودمو رسوندم تو کلاس و با کمک دو تا از دخترا که اصراااار بذار ما بولیزتو در بیاریم (چون امروز هوا بشدت سرد بود مجبور شدم لباس گرم بپوشم) ایستادم تا اونا کمربند بولیزمو باز کنن و آستینای لباسمو از پشت بکشن و در بیارن :| (گشاد شد گشااااااااااد :|||| )
خلاصه بولیز و چادرمو روی چوب لباسی آویزون می کردم که نازنین از پشت کمرمو گرفت و گفت دوسِت دارم (انقده ذوق می کنم وقتی ابراز احساسات می کنن بی جنبه م دیگه 😂)
برگشتم و بغلش کردم که دستشو آورد بالا و گفت این مال شماست.
+جااان 😇 ایول یه هدیه دیگه 😍
بازش کردم و کلی قربون صدقه ش رفتم.
تا حالا دو سه تا نقاشی و یه ماهی کوچولوی سفالی هدیه گرفتم ^_^
باید یه جعبه برای این هدیه های دوستداشتنی و با نمک بچه ها آماده کنم. خیلی دوست دارم اینا رو به بند وصل کنم و بزنم روی دیوار ولی امکانش نیست.