`

با یک "معرفی کتاب" دیگر در خدمتتان هستم.



"... بیست سال پیش، کشیش فقیری(فعلا اسمش مهم نیست) عاشق دختر مرد ثروتمندی شد. دختر هم عاشق او شد و با وجود مخالفت همه ی آشنایانش با او ازدواج کرد. بلافاصله بعد از این ازدواج، تمام بستگان دختر او را طرد کردند. دو سال نگذشته بود که این زوج عجول هر دو مردند و کنار هم زیر یک سنگ قبر دفن شدند. من قبر آن ها را دیده ام. این قبر جزئی از محوطه ی سنگ فرش قبرستان بزرگ یک کلیسای جامع قدیمی دلگیر و دودآلود در شهر صنعتی و پرجمعیتی در شر است. حاصل این ازدواج دختری بود که از ابتدای تولد بی کس و تنها ماند. تقدیر با او سر ناسازگاری گذاشت... درست مثل برفی که امشب نزدیک بود مرا گرفتار کند. این موجود بی کس از خانه ی اقوام ثروتمند مادرش سر درآورد. زن دایی اش او را بزرگ کرد...دیگر اسم ها را هم می گویم... اسم زن دایی اش خانم رید بود، ساکن گیتسهد. یکه خوردید... صدایی شنیدید؟ شاید موشی از تیر های سقف کلاس مجاور بالا می رود. قبل از اینکه بدهم آنجا را تعمیر و بازسازی کنند، انبار علوفه بود انبارها هم که معمولا پر از موش هستند. خب، برگردیم سر بقیه داستان. خانم رید ده سال آن کودک یتیم را نگه داشت. نمی دانم دخترک با او خوشبخت بود یا نه، چون هیچ وقت کسی چیزی به من نگفته است، اما بعد از ده سال دختر را به جایی فرستادند که شما می شناسید... منظورم مدرسه ی لووود است که شما هم چند سالی در آن اقامت داشتید. او در آنجا خوب پیشرفت کرد و از شاگردی به معلمی رسید. درست مثل خودتان... واقعا برایم عجیب است که سرگذشت شما دو نفر این قدر با هم وجه اشتراک دارد... بعد مدرسه را ترک کرد و معلم سرخانه شد.باز هم سرنوشتتان مثل هم است. آموزش بچه ای را بر عهده گرفت که تحت سرپرستی شخصی به نام آقای راچستر بود."(338-339)


+جین ایر/شارلوت برونته/ترجمه نوشین ابراهیمی/نشر افق


++متن پشت جلد کتاب:

شارلوت برونته رمان جین ایر را که ریشه در زندگی خودش داشت، در سی و سه سالگی منتشر کرد. این رمان از همان زمان یکی از معروف ترین و محبوب ترین آثار انگلیسی زبان شد.

از جین ایر نمایشنامه، اپرا و هفت فیلم سینمایی ساخته شده است.

شارلوت در سال 1855 در حالی که فقط 38 سال داشت و تولد اولین فرزندش را انتظار می کشید، درگذشت.



+++وقتی تیتر رو تایپ می کردم حس مجری برنامه کتاب محور رو داشتم :d

۱۹ نظر
ح. شریفی
۳۱ فروردين ۱۴:۲۲
ممنون از معرفی خانم مجری :)

پاسخ :

:دی قابلی نداشت.
حوا ...
۳۱ فروردين ۱۵:۱۳
طرحِ جلدش خیلی جذابه :)

پاسخ :

آره گل منگلی و قشنگه : )
اصن همین جلدش بود که منو جذب کرد :دی
بهارنارنج :)
۳۱ فروردين ۱۷:۳۵
وی نگاهی به جزوه هایش کرده..از کادر خارج میشود

پاسخ :

سوت می زد و به وی می گوید پرده ی جلو در را صاف کن پشه نیاد :/ : ))))))
صـــا لــحـــه
۳۱ فروردين ۱۸:۵۳
ولی نوع نوشتار متن اصلی جین ایر اصلا این طوری نیست. متن کاملش خیلی قشنگه، حرفای جین و آقای راچستر... شاهکاره

پاسخ :

زبان اصلیشو میگی؟ نخوندم.
ولی این ترجمه هم عالی بود. من که لذت بردم.
انقدر با جزییات بود که منه خواننده تصورم این بود که یه گوشه ایستادم و یا همپا و هم قدم جین هر سکانس پیش میرم.
واقعا عاشقانه های این دو عالی بود عالی. 
+چقدر دلم برای سرنوشت راچستر سوخت :(
صـــا لــحـــه
۳۱ فروردين ۲۰:۰۶
حقش بود... جین بیچاره رو داشت گول میزد.
نه. من متن کامل رو با یه ترجمه قدیمی خوندم.

پاسخ :

نهههههه اون تشنه عشق بود. از اون عفریته که محبت ندیده بود فقط نمی خواست جین از وجود اون با خبر باشه همین. 
صـــا لــحـــه
۳۱ فروردين ۲۰:۲۸
اتفاقا جین ایر یک رمان مذهبیه. کاری که راچستر میخواست بکنه خیانت به جین بود چون مردهای مسیحی نمی تونند هم زمان دو زن داشته باشند! جین ایر هم یک دختر مذهبی بود. البته نه از اون سنخ مذهبی های منجمد مثل اون پسر عمه (اگر اشتباه نکنم) اش که کشیش بود. این رمان یک نگاه انتقادیِ احساسی به بعضی از چیزهای دینی داره. دقیقا روایت گر مقابله عشق و منطق دینی.

پاسخ :

آهان! شاید باورت نشه ولی این قانون مسیحیا رو نمیدونستم و نمی فهمیدم چرا اون پدر مراسم عقد رو بجا نیاورد و اجازه نداد این دو بهم برسن!! :|
اه اه اه چقدر از سنت جان متنفر شدم :/
صـــا لــحـــه
۳۱ فروردين ۲۰:۴۱
خخخخخخ
ولی وقتی این رو میدونی از این کار جین خیلی لذت میبری.. از رفتنش... از ترک کردن عشقش... به نظرم این یک عشق واقعیه.

پاسخ :

هر بار عشقشو ستایش می کردم ولی فصل های آخر کتاب می ترسیدم زن سنت جان بشه :/ حتی این اواخر می گفتم نکنه اومده که دوباره بره :| یعنی اصلا نتونستم آخر کتابو حدس بزنم. 

کی خوندیش؟
ایمان
۳۱ فروردين ۲۰:۵۸
احساس میکنم رمان قشنگی باشه نه؟؟ 

پاسخ :

حستون درست میگه : )
صـــا لــحـــه
۳۱ فروردين ۲۱:۰۱
۶ سال پیش.
منم نتونستم حدس بزنم :)

پاسخ :

اوه باریکلا
فیلمشم دیدی؟؟
محسن رحمانی
۳۱ فروردين ۲۱:۱۷
دیگه کم کم باید به فکر یه خونه واسه کتاباتون باشید :دی

پاسخ :

نه بابا انقدرام کتاب ندارم!
دارم با کتابخونه قرارداد میبندم :دی
اینو هم امانت گرفتم : )
پیشرفت چشم گیری داشتم نه؟
محسن رحمانی
۳۱ فروردين ۲۱:۱۷
تشکر .

پاسخ :

:| نوش روحتون!
صـــا لــحـــه
۳۱ فروردين ۲۱:۱۸
آره. فکر کنم نسخه آخرش رو... ولی خیلی خوب نبود... اصلا فیلم این رمان خوب نمیشه.... سریالش هم خوب نمیشه. نمیشه که نمیشه

پاسخ :

تکرار فعل "نمیشه" 😂
محسن رحمانی
۳۱ فروردين ۲۱:۳۶
O_o
چرا این شکلک:l رو گذاشتید ?

پاسخ :

آخه تشکر نداشت دیگه! واسه همین پوکر شدم :|
محسن رحمانی
۳۱ فروردين ۲۱:۴۰
کتاب معرفی کردید تشکر نکنیم؟!

پاسخ :

آهان! وظیفه بود :|
محسن رحمانی
۳۱ فروردين ۲۱:۴۲
اَی خِدا 

پاسخ :

:|
|:
•_•
محسن رحمانی
۳۱ فروردين ۲۳:۰۳
O_o

پاسخ :

لا اله الا الله
خدا این شکلکا رو ازتون بگیره

واز چیه؟ 😂
محسن رحمانی
۳۱ فروردين ۲۳:۰۸
شما این:|شکلک رو میذارید 9_9

پاسخ :

خا
دیگه نمی ذارم (ایموجی دو نقطه خط صاف) :دی
بلوط خانوم
۰۱ ارديبهشت ۰۷:۱۵
با اینکه فیلمش رو دیدم و رمانش رو نخوندم، اما با صالحه موافقم که رمان مذهبیه. فیلمش هم خیلی عاشقانه و حتی اشک درآر بود. :)

پاسخ :

من فیلمشو ندیدم ولی اگه پیدا کنم حتما میبینم : )
سا قی
۰۴ ارديبهشت ۱۶:۴۵
تعریفش رو شنیدم
باید بخونمش ممنون



سربزنید

پاسخ :

واقعا لذت بخشه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان