دوشنبه ۳ دی ۹۷
روی صندلی نشسته بودم و به کلاس و طرحام فکر می کردم
به اینکه این هفته نمی خواستم برم کلاس
به اینکه تا روز جمعه از روی تنبلی و بی حوصلگی چیزی نکشیدم اما از روز شنبه، گوشه دنجم نشستم و هر فرصتی پیدا می کردم تخته شاسی مو بر می داشتم و نیم خطی یا بقولی سیاهه ای می کشیدم
که
صدای اعلان تلگرام رشته افکارمو پاره کرد. خسته و بی حال و در حالی که معدم از شدت ضعف می سوخت پترن گوشیمو کشیدم و با صدای تیکی صفحه نمایشگر باز شد و روی آیکن تلگرام لمس کردم
برای لحظه ای، گویی نقاش مهربان و خوش ذوق، لبخندی روی نقاشی دخترک کشیده باشه، لبخندی روی لبام نقش بست.
+خدایا! لطف و رحمتتو شکر.