ساعت ۱۰:۱۵ دقیقه شب
تازه از خونه باباجون اومدم
داداش کوچیکه: محبوبه تو که برپایی یه چای بریز بخورم (بخوریم هم نه :// ) :|
چایی رو ریختم و آوردم گذاشتم جلوش...
میگم مجید گرم نیست؟ میگه چرا! تو که واستاده ای کولرم بزن :| -_-
کولرو روشن کردم و رفتم در سالنو یه نیمچه باز گذاشتم تا هوا در جریان باشه، میگه:
محبوبه امشب اون برنامه رو نداره؟؟
میگم کدومو؟ نکنه عصر جدیدو میگی؟ میگه آره
میگم نمی دونم خب تلویزیونو روشن کن ببین داره یا نه (چقدر باهوشم نه؟ : ))) میدونم :دی)
با یه نگاه مظلوم طور ازم می خواد کنترلا رو براش ببرم
منم ابرو میندازم بالا و میگم، غلط کردی این یه قلمو پاشو خودت بردار :| والا :/
مامان اومده خونه...
پوکر فیس نگاشون می کنم میگن چی شده؟؟ میگم ازم وقتی اومدم خونه تا همین الان داشتم به پسرت سرویس می دادم تازه نشستم زمین :|| میگن اووووههههه عیبی نداره ----___---- عیبی ندارهههههه؟؟؟؟ من این دردو کجا بَرَم؟ چرا هیچ ارگان و مسئولی پاسخ گوی مشکلات جوونا اعم از مسکن و ازدواج نیست؟؟
ربطش؟؟ مگه حتما باید ربط داشته باشه :// :||
+ همین فنچ ۲۴ ساله همیشه حق منو خورده :/ تا خواستیم دو سال تمام (حالا اون چند ماه و چند روزشو نخواستیم) از حق شیرمون استفاده کنیم، یهو سر و کله عالیجناب پیدا میشه و منو میندازن یه گوشه و میدن لَلِه ی گرام یعنی آبجی خانم بزرگم کنن
حالا دستشونم درد نکنه ولی دیگه نباید من و با توپ بیس بال اشتباه می گرفتن و این ور و اون ور شوتم کنن دیگه :| :///
++ صفحه رو باز کردم تا مطلب دیگه ای بگم ولی یهو این شد