`

شب آخرمون توی بابلسر


با خانواده اومدیم لب ساحل و بند و بساط شام و قلیون رو آوردیم تا شب آخرو لب ساحل باشیم

از بخت بلندمونم دختر و پسرای جوون و جفت جفت زیادن و همه م کنار هم و تو بغل هم :/ وول می خورن



یک ساعتی میشه سفره رو جمع کردیم ولی چراغ فانوس مون روشنه و از میله ی "خطر.. در این محوطه شنا ممنوع" آویزونه.


توی تلگرام با استادم می چتیدم که صدای دو سه تا دختر توجهمو به خودش جلب کرد.. برگشتم دیدم دارن می خونن و بلند بلند می خندن و میان سمت ما.. بابا و دختر عموها مشغول قلیونن و منم این سمت فرش نشستم و گوشی دستمه و تند تند میتایپم :دی گاها یه نگاهی هم به دریا (که باز هم از شانس من دو تا آقا جلوی دریا و رو به ساحل نشستن) میندازم. صدای خنده هاشون بشدت رو مخمه.. بدتر از اون بلند بلند خوندناشونو که یه آهنگی رو سه نفری با هم هم خوانی می کنن.. صدای زن هم که پر از ناز و عشوه :/ 


میدونی.. نمی خوام خودمو تافته جدا بافته بدونم، نه.

فقط این وضع پوشش لب ساحلی رو قبول ندارم 

این خوندنا و خندیدنا رو هم...


دلم بشدت واسه شهرم تنگ شده..

واسه مشهدِ جان..


امیدوارم فردا روز آخری باشه که جدای از شهرم افتادم..

۲ نظر
جناب قدح
۲۶ خرداد ۲۳:۵۷
سلام :)
شما هرجا بری دلت پیش مشهده ...

پاسخ :

سلام و درود
اره دقیقا :(

هیچ جا مشهد نمیشه
بیست و دو
۲۷ خرداد ۰۰:۲۶
قلیون خوب نیست نکشید.

پاسخ :

من نمیکشم
بقیه م به حرف نمی کنن

توی این چند شبی که اینجا بودیم، آخر شبا خط ساحلو می گرفتیم و تا جایی که پاهامون توان داشت پیاده روی می کردیم، جالبه اکثر این شبا پسرا و دخترای جوونی بودن که رو به دریا سیگار می کشیدن
سیگارایی که بوهاشون اصلا برام آشنا نبود

حتا یه بار به دختر عموم گفتم شاید ژست جدیده
باس با یه نخ سیگار، دست به جیب بایستی و خیره به افق های دووور بشی :|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان