`

برگشت نوشت طور


دیروز حوالی ساعت چهار و نیم رسیدیم جنگل و تا آتیشو رو به راه کردن و جوج رو سیخ زدن و اینا، منو اون یکی دختر عموم که هر وقت با هم، هم قدم میشیم دستامون توی هم قفل میشن، رفتیم یه چرخی زدیم میون دار و درختا و بعدم چنتایی عکس گرفتیم که صدای سوتای داداش و بابا نوید پهن شدن سفره و نجات از گرسنگی اون لحظه رو می داد.

جاده گلستان

عروسک (ماشینشون) خانعمو که جلوست:دی

و دستان قدرتمند پدر که دور فرمون حلقه شده : ))


بفرمایید چای آتیشی ^_^

+ محض اطلاع اون عده از دوستانی که حامی محیط زیستن،

آتیشو خاموش کردیم (درود به شرفمون 😎)


+ معرفی کنم؟ 😋



دیشب بابا امان بودیم. یه پارک باحال و بزرگ و سر سبز توی بجنورد.

گوشیم آنتن نداشت، گاهی آنتن میومد ولی نتم بالا نمیومد..

 مامانا مشغول پخت و پز شدن و باباها هم ماشینا رو چک می کردن و ما دخترا هم سر بالایی و سر پایینی پارکو می گرفتیم و قدم میزدیم.. یه سینما شش بعدی اونجا بود به پیشنهاد دختر عمو بزرگه خواستیم یکم ولخرجی کنیم ولی اون کوچیکه (همونی که هم سن خودمه و همیشه با هم قدم میزنیم) مخالفت خودشو اعلام کرد و با اینکه گفتیم گل ریزون می کنیم واست، تو فقط بیا، زیر بار نرفت که نرفت آخر سر منم گفتم بابا نمی خواد عزت نفسش خدشه دار بشه (اوهوع) :دی

دور حوض و دریاچه مصنوعیش یکم قدم زدیم و برگشتیم پیش بقیه..

برگشتن ما همان و دورهمی چند پسر جوون دور میدونیِ پارک همان،

بساطی داشتن واسه خودشون.. صندوق عقب ماشیناشونو داده بودن بالا و سیستم پخشاشونو روشن کرده بودن با ولوم بالا ^_^ 

داریم مردی که شمالی برقصه و دورش مردم جمع نشن؟ : )) 


بعد از شام، عمو زاده ها مشغول قلیونشون شدن و دورهمی پسرهای رو به روی ما هم شدت بیشتری گرفت، با تعداد جوان های قر تو کمرشون فراوونه و دنبال یه جایی واسه ریزششون :| اصن محفلی بود در نوع خودش

آخر سرم پایکوبیشون یکی دو ساعتی طول کشید و بعدم ماشین پلیس و آژیر نازنینش همه رو متفرق کرد و یه اخطار اساسی هم به صاحبان ماشین داد و جوونای مجرد موتور سوارو از پاک بیرون کرد و گفتن اینجا فقط واسه خانواده هاست :دی


دخترا هم انقدر خودشونو با دود قلیون خفه کردن که زن عمو ناراحت شد و یه کارت زرد اساسی هم به اونا داد و محفل اینوریا رو هم از هم پاشوند و همه رو هدایت کردن به جایگاه خوابشون :دی


+ نیم ساعتی میشه فاروج رو رد کردیم و به احتمال فراوان دو سه ساعت دیگه مشهدیم ^_^ هوراااااااااااا


++ انقده خوشم میاد ازین گوسفندایی که به گردنشون زنگوله ست ^_^ دوست دارم برم جلو بچلونمشون و محکم بغلشون کنم ولی حیف که هم از بوشون بدم میاد و هم یه کوچولو می ترسم :|| 


خب دیگه..

تا برسیم مقصد، شما رو و خودمونو به خدای بزرگ می سپارم

اهان ناهارم خونه همین عمو دعوت شدیم ولی قراره دست پخت دختر عمو و همسر گرامشونو بخوریم.. دیگه چه شود..

۱۰ نظر
میم میم
۲۸ خرداد ۱۳:۱۸
خسته ی راه نباشید خدا پشت و پناهتون......
کلاه و حلقه ی روسریت پیدا شد....D:

پاسخ :

تل سرم چی؟ 😒 → حالا انگار شما گم کردی 😂😂😂
مرسی میرزا
چقدر شهرتون دوستداشتنی بود :d
بهارنارنج :)
۲۸ خرداد ۱۳:۴۱
اپن قوچا ترسناکن،باقیشون بی ازارن

پاسخ :

کلا همه شون ترسناکن مخصوصا وقتی طرفت می دوئن :/
میم میم
۲۸ خرداد ۱۳:۵۱
منو ندیدی تازه من از شهرمون دوست داشتنی ترم... شاهد هم دارم:)))

پاسخ :

عجب : )))

توی این چند روز هر بار گوشیمو برداشتم و فرت عکس می گرفتم از اینور و از اونور، همش شما رو یاد می کردم نمیدونم چرا :|
soolin :)
۲۸ خرداد ۱۴:۰۷
یعنی میشه من تا اخر تیر برسم ایران؟؟اگه برسم که هم به عروسی میرسم هم خودمو از بیرون رفتن با خانواده،خفه میکنم😊

پاسخ :

ان شاءالله میشه 😘
میم میم
۲۸ خرداد ۱۴:۳۵
دِ اشتباهت همینجا بود دیگه. باید خدا رو یاد میکردی نه منو...:))
از مکافات عمل غافل  مشو 
#تل_کلاه_گیره_روسری
والله 

پاسخ :

شما جزو لوازم جانبی یادها قرار می گیری در هر صورت 😌

#اف بر سوزندگان دل 😭😭😭
محسن رحمانی
۲۸ خرداد ۱۵:۲۹
خیلی هم عالی .

پاسخ :

عالی نگاه شماست : )
بانوچـ ـه
۳۱ خرداد ۱۸:۲۶
تو وقتی دست کسی رو می‌گیری یهو تموم محبت و مهربونیتو از طریق دست‌هات بهش منتقل می‌کنی :)

پاسخ :

جدی؟؟ 😍😍
بانوچـ ـه
۳۱ خرداد ۲۰:۳۹
بلی بلی ^_^

پاسخ :

لطف داری قشنگم :**
ولی یه سوال
 مگر واسه همه به همین شکل اتفاق نمیفته؟؟
بانوچـ ـه
۳۱ خرداد ۲۱:۴۲
نه قطعا. من از همه ی دست ها این حس رو نمیگیرم

پاسخ :

چه جالب..
کامنتت خییییلی خوشحالم کرد
خیییلی

مرسی بانوچه جان :**
محمد رضا
۰۹ تیر ۱۱:۳۷
۱۰ امتیاز میدم به دمپایی کنار جوجه کبابها:)

پاسخ :

😂😂😂 زیبا
راحت/بخوانید جادار 😁
مطمئن
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان