`

دلژین کجایی که ببینی پند و اندرزات بالاخره جواب داد : )))


نمیدونم کی و توی کدوم پست بود که دلژین می گفت باید یه جوری کار کنی که هم وظیفه ت نشه و هم هی راه به راه ازت تشکر کنن :دی

تمرینای کلاس طراحی رو نکشیده بودم. یعنی قشششنگ تنبل بازی در آورده بودم و از روز دوشنبه که جلسه آخر هفته قبل بود تا دیروز اصلا یک دونه طرح هم نزدم (تشویق 😁)

امروز به معاونمون پیام دادم که کاری پیش اومده و به کلاس طراحیم نمیرسم و تا ده خودمو میرسونم.

خلاصه اینکه یکم برای مادرجان کار کردیم و تو خونه کوزت وار اینور و اونور و جارو کردیم (اتاق خودمو جارو زدم و سرویس بهداشتی رو شستم :|)

اونوقت هی مامان می گفت محبوبه دیرت نشه

محبوبه مگه امروز زوج نیست کلاست چی پس! 

: ))))))

منم هی می گفتم بذارید اینجا رو تمیز کنم.. بذارید اونجا رو تمیز کنم، میرم : ))

حالا از وقتی رسیدم خونه همش ازم تشکر می کنن : )))

انگار نه انگار یکی از اون کارایی که انجام دادم، تمیز کردن اتاق خودم بود :دی

خلاصه اینجوریا : ))))

مریم کوجایی که بیای و شاگردتو ببینی؟ : )))))

۱۲ نظر

با هم، کتاب بخوانیم.


هر موقع در زندگی ات نقصی دیدی، نقص مادی و معنوی، نقص روحی و جسمی، به عنوان اولین اقدام، نمازت را بررسی کن؛ شاید در نماز کم می گذاری. البته مومن در دنیا مشکل و سختی هم دارد؛ گاهی مریض می شود، گاهی گرفتار می شود، تصادف می کند. بالاخره انسان مومن با مشکلات درگیر می شود، اما اگر احساس کردی این مشکلات خیلی زیاد و طاقت فرسا شده است یا این مشکلات نباید اینقدر تو را اذیت کند، احتمالا از نمازت کم گذاشته ای. نمازت را درست کن، ان شاءالله مشکلات تو بر طرف می شود. (۳۴/۳۵)


+ و در بخش دیگری از کتابِ "چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟" آمده است:

یکی از علما می فرمود: "سال ها پیش، یک روز خدمت آیت الله بهجت (ره) رفته بودیم. به ایشان گفتم: "راهی به ما نشان دهید تا آدم شویم." آقای بهجت (ره) فرمودند: "نمازتان را اول وقت بخوانید!" این عالم بزرگوار می گوید: "در دلم گفتم حاج آقا مارا تحویل نگرفت. ما که خودمان نماز اول وقت می خوانیم!" 

یک سال از آن ماجرا گذشت. قرار بود به یک جلسه مهمانی بروم و در آن مهمانی دوباره خدمت آقای بهجت (ره) برسم. در راه به خودم گفتم: "این دفعه از آقا سوال کنم، ببینم اگر بخواهد راهی معرفی کند تا من به همه جا برسم، چه راهی را معرفی می کند؟"

وقتی خدمتشان رفتم، همراه جمعی بودیم و ایشان داشتند صحبت می کردند. هنوز هیچ سخنی نگفته بودم که ایشان وسط صحبتشان فرمودند: "بعضی ها پیش ما می گویند چکار کنیم تا آدم شویم و رشد پیدا کنیم؟ به ایشان می گوییم نماز اول وقت بخوانید. می روند و سال بعد می آیند، پیش خودشان می گویند حاج آقا ما را تحویل نگرفت! دوباره از حاج آقا بپرسیم که چه باید بکنیم؟ همان حرف بنده را دقیق گوش نکردند و رعایت نکردند، حالا دوباره می خواهند سوال کنند! بابا جان، جواب همان است، همیشه جواب همان است."

این عالم بزرگوار می فرمایند: "من دیگر هیچ حرفی نزدم. آقای بهجت (ره) راست می گفتند. من برخی از نمازهایم را به وقتش نمی خواندم. شروع کردم و آن ها را هم درست کردم." آن عالم بزرگوار کم کم به جاهایی که دلش می خواست و حتی فوق تصورش بود، رسید.(۳۸/۳۹)


+ ممنونم از سمیرای عزیزم بابت معرفی این کتاب دلچسب.

۳ نظر

^_^


وای که چقدر دوست دارم بشینم و فقط تماشا کنم.

حیف که ترس از ارتفاع دارم وگرنه حتما می رفتم روی نردبوم و بالای پشت بوم خونه و اونجا دراز میکشیدم و نگاش می کردم.


+آخه حیاطمون خیییلی فنچه و اصلا دیده نمیشه 

برای همین باید رفت روی نردبوم :|

۱۳ نظر

بلاگرانه ^_^


ابتداعا تصاویرو ببینید : )


حرم زیبا و نوارانی آقا جانم


اسم این رواقو یادم رفت :| 

همون رواقیه که عروس دومادا میرن واسه عقد ^_^

ان شاءالله قسمت همه مجرادامون


هدیه زیبای اسی [ مرسی اسی قلب قلمبه : ) ]


دیدار دوم مون بود. سال پیش همین موقع ها همدیگه رو توی حرم دیده بودیم. یا این تفاوت که از لحظه ای که جفتمون وارد صحن جامع شده بودیم، تند تند با هم در تماس بودیم تا همو پیدا کنیم :| 

ولی امسال

بذارید نگم که خانم بیست دقیقه تاخیر داشت و من به همراه مادر خانمی روی فرش داغی که گویا در سایه پهن شده بود اما حرارتش حس میشد، نشسته بودیم تا بیاد.

و بذارید براتون تعریف نکنم که چقدر منتظر تماسش بودم که بگه "محبوبه من صحن غدیرم. تو کجایی؟" و من بگم بیا جلو رو به روتم :|

که یهو خیلی ناغافل همینجوری که با مادرم صحبت می کردم دستی جلوی دیدمو گرفت که فهمیدم خود شیطونشه که خواسته اینجوری سوپرایزم کنه ^___^

بعد از ایستادن و رو بوسی و چلوندن همدیگه و ابراز احساست و اینا با کسب اجازه از مادر، دو تایی توی صحن ها و رواق ها دنبال جای خنک می گشتیم برای نشستن و حرف زدن.


+قربون امامم برم که روز میلادشون اجازه دادن برم پابوسشون ^_^

وای که چقدر صحن جمهوری با اون گل کاری ها و تزییناتش قشنگ شده بود ^_^ وقتی داشتم از زیبایی های حرم می گفتم، از گلکاری های روی حوض، اسی گفت حسودیش میشه از اینکه مشهدی نیست و اونجا بود که من گفتم پس چرا هی دارم میگم "من و جدایی از این آستان، خدا نکند" ؟


تقریبا عادت دارم وقتی با فردی هم قدم میشم دستشو بگیرم :دی

شاید باورتون نشه از اول تا موقع خدا نگهداری من و اسی دستامون تو هم گره خورده بود. حتی وقتی توی رواق دارالحجه بودیم و از میون تازه عروس و دومادا عبور می کردیم و براشون ذوق می کردیم، بازم انگشتامون تو هم قفل شده بود.

گفتم عروس و دوماد! 

آقا، عروس سیزده ساله تا بحال ندیده بودم :| توی در و همسایه زیاد شنیدم که دختر پونزده ساله رو عروس کردن ولی دیگه سیزده ساله نه! 

واسه همه شون آرزوی خوشبختی کردیم و میون دعاها و قدم زدنا، پچ پچ کنان در مورد هر کدومشونم یه چیزی می گفتیم. مثلا بهم میان، عروس قشنگ تره، اون دومادش سَر تره(قشنگ) و ...

حتی انقدر که ذوق زده شده بودم، همینجوری که دست اسی تو دستم بود، رفتم بسمت دختری که بین اقوامشون شکلات پخش می کرد. بهش گفتم میشه به ما هم بدی که برگشت گفت نه. فامیل خودمون مونده (خسیسسسس ایششش :|)


مخلص کلام اینکه توی اون دو ساعتی که با هم بودیم اصلا یک بار هم ساعتمو ندیدم. زمانو چک نکردم.. فقط وقتی به خودمون اومدیم که مکبر داشت اذان می گفت!


+این روزا ذهنم خیلی مشغوله. اونقدری که هم دوست داشتم سریع پست دیدارو بزنم و هم نمی تونستم چیزی بنویسم! 

خیلی خوب نشد ولی خب اگر همینو هم نمی گفتم هم از دهن می افتاد و هم همین چند خط رو هم فراموش می کردم (واقعا این همه "هم" لازم بود؟" حالا نمی خواد به روم بیارید.. بی تفاوت عبور کنید :دی)

++ پارسال اسی منو راه میبرد، امسال من اجازه نمی دادم یه گوشه بشینیم : )

+++ خیلی ممنونم دوست جان هم بابت سوپرایزت، و هم برای لحظه ی قشنگی که برام ساختی.. برای انرژی مثبتت و حس خوبی که ازت گرفتم.

❤❤ اصن واسه همه چی ممنونتم : )


++++ شنبه ۱۳۹۷/۵/۱۳

از زبان اسی بخوانید : )


۲۰ نظر

بشنوید با چه جونوری سر و کله میزنم : ))))




حجم 2 و اندی مگابایت :دی


+پست دیدارم با اسی بزودی منتشر میشود : )


۱۵ نظر

تولد همسایه ت باشه و عزیز باشه و عاشقش باشی... کادو چی میبری؟


هیچ. چون چیزی ندارم که لایق همسایه عزیزم باشه.

فقط با چشای نم دار زل میزنم به گنبد طلاشونو میگم


ز آستان رضایم خدا جدا نکند

:'(


واقعا نکند..


عیدتون مبارک امام رضاییا 🌹

۱۵ نظر

چیستی شناسی :d


"فیمل" چیست؟ : ))))

همان "فیلم" است اما به زبان امیر رضای هشت ساله : )))


خدا نکنه این فنچا هول بشن دیگه هم کلماتو جا به جا میگن و هم اشتباه تلفظ می کنن ^___^


۷ نظر

مادر جان


تازه از خواب عصرگاهی بیدار شده بودم که با کمی سرک کشیدن اینور و اونور متوجه شدم پدر رفتن بیرون و مامان هم طبق عادت بعد از بیرون رفتن های پدر و خونه نبودن های برادرام کولرو خاموش می کنن و همیشه در مقابل اعتراض های بنده میگن "این فلک زده از صبح روشنه بذار یکم استراحت کنه"!!!! ← اصن این شکلی 😶

بی خوابی و اعصاب نداشته ی دیشب باعث شده بود سر درد بدی داشته باشم. دوباره سرمو محکم کوبیدم روی بالشت و چشامو بستم.

بستن چشام مساوی شده بود با نواخته شدن صدای قر قر پنکه توی گوشام در دو متری در اتاقم.

پرسیدم کولر طبق معمول خاموشه؟؟؟

گفتن بجاش پنکه رو آوردم واسه ت.

+ : ) عشقی عشق ^_^

اما چشمتون روز بد نبینه.


آخه مادر من

تاج سرم

نفسم

این چه کاریه خو

😩

فکر می کنید فاصله بین اتاق و پنکه رو با چی و چه کاری پر کرده باشن خوبه؟؟


با ریز کردن پیاز 😲


+ ملت پیاز هاااااا خرد می کنن بدون ریختن قطره ای اشک

اونوقت من! جعبه دستمال کاغذی کنارمه و هی فین فین کنان اشکامو پاک می کنم 😫

شاید باورتون نشه

اما وقتی اعتراض کردم که مادرِ من این چه کاریه!

آخه کی جلوی باد پنکه پیاز خرد می کنه؟

میگن دخترای هم سن و سال تو زندگی می چرخونن اونوقت شانس من تو ور دل منی.

+😞

اصن برای دل مادر هم که شده و همچنین برای خوشحال کردنشون باید برم عروس شم :دی

۴ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان