تازه از خواب عصرگاهی بیدار شده بودم که با کمی سرک کشیدن اینور و اونور متوجه شدم پدر رفتن بیرون و مامان هم طبق عادت بعد از بیرون رفتن های پدر و خونه نبودن های برادرام کولرو خاموش می کنن و همیشه در مقابل اعتراض های بنده میگن "این فلک زده از صبح روشنه بذار یکم استراحت کنه"!!!! ← اصن این شکلی 😶
بی خوابی و اعصاب نداشته ی دیشب باعث شده بود سر درد بدی داشته باشم. دوباره سرمو محکم کوبیدم روی بالشت و چشامو بستم.
بستن چشام مساوی شده بود با نواخته شدن صدای قر قر پنکه توی گوشام در دو متری در اتاقم.
پرسیدم کولر طبق معمول خاموشه؟؟؟
گفتن بجاش پنکه رو آوردم واسه ت.
+ : ) عشقی عشق ^_^
اما چشمتون روز بد نبینه.
آخه مادر من
تاج سرم
نفسم
این چه کاریه خو
😩
فکر می کنید فاصله بین اتاق و پنکه رو با چی و چه کاری پر کرده باشن خوبه؟؟
با ریز کردن پیاز 😲
+ ملت پیاز هاااااا خرد می کنن بدون ریختن قطره ای اشک
اونوقت من! جعبه دستمال کاغذی کنارمه و هی فین فین کنان اشکامو پاک می کنم 😫
شاید باورتون نشه
اما وقتی اعتراض کردم که مادرِ من این چه کاریه!
آخه کی جلوی باد پنکه پیاز خرد می کنه؟
میگن دخترای هم سن و سال تو زندگی می چرخونن اونوقت شانس من تو ور دل منی.
+😞
اصن برای دل مادر هم که شده و همچنین برای خوشحال کردنشون باید برم عروس شم :دی