`

نامه بخونیم؟ : )

 

۱_ سلام، بد نیستم. (یعنی خیلی هم خوبم). دلم هم برای تان تنگ شده ولی خودش کم کم گشاد می شود. راستی این جا چه قدر پشه ها و هواپیماهای عراقی به هم شبیه اند.

                دست تان را می بوسم، ارمیا

 

۲_ سلام، مامان یا بابا، چه طور فکر نکردید که یک پشه بند را نمی شود در یک گردان تقسیم کرد. چون نشد آن را در بین گردان تقسیم کنم، آن را در نوارهایی به عرض پانزده سانت بریدم و با آن تور پینگ پنگ درست کردم. به هر حال دست تان درد نکند. راستی یک گردان، ۱۵۰ نفر سرباز دارد والبته ۱۵۰ نفر در یک پشه بند جا نمی شوند. گردان ما هم اگر شماره اش عوض نشود گردان بیست و سه است محض اطلاع.

           قربان تان ارمیا

 

 

"ارمیا شماره ی گردان را اشتباه نوشته بود."

                           

 

۳_ سلام علیکم، از این به بعد دیگر نمی نویسم حالم خوب است. چون آدم وقتی نامه می نویسد معلوم است که حالش خوب است. راستی پشه بندها هم رسید.

         ممنون محبت تان، ارمیا

 

 

و"راستی پشه بندها هم رسید" را بعد از تحقیق بسیار متوجه شد. در گردان ۲۳ هیچ کس پسر آقای معمر را نمی شناخت. همان که پدرش پشه بندها را اهدا کرده بود. چون شماره ی گردان ارمیا ۲۳ نبود! ارمیا در گردان ۲۴ بود. 

 

 

 

۴_ سلام، خیلی دوست تان دارم اما متاسفانه یا خوش بختانه دلم برای تان آن قدر تنگ نشده است که به مرخصی بیایم. 

        پسر کوچولوی شما ارمیا

 

 

+ لذت بردین؟ : ) برام از ارمیا بگید. اگر کتابشو خوندین برام از شخصیت ارمیا بگین *_*

 

۱۴ نظر

از سری پست های یک یا چند خطی از کتاب منِ او


هیچ سری به خودش، به تنِ خودش نگاه نمی کنه. همیشه به رفیقش، به تنِ رفیقش، نگاه می کنه. این اولِ لوطی گریه.(۱۳)


"منِ او" از رضا امیرخانی

رهش... اثر جدید رضا امیرخانی

 

بین قفسه های کتاب کودک و خردسال قدم میزدم که از پشت سرم صدام زد و گفت "راستی کتاب جدید امیرخانی رو هم آوردم اما قیمتش بالاست!" 

هجده؟ : )

آره از کجا فهمیدین؟ : )

میدونستم و متاسفانه از رونمایی کتابش و جشن امضاش تو مشهد اطلاع نداشتم وگرنه می رفتم. 

 

کتابو به سمتم گرفت و مشغول کادو کردن کتابچه های آرین شد.

بی میل ورق زدم... یکی دو صفحه چشمی خوندم و ورق زدم و به دلم نشست و آوردمش خونه.

ولی از دیشب تا به الان هر بار دست می گرفتم جذبش نمی شم و میذارم کنار دستم.

این بی علاقه گی شاید به خاطر این باشه که نظرات مخالف و منفی این کتاب به نسبت نظرات موافقش بیشتر بود و تو چشم میزد.

اصلا نمی دونم چرا بی دلیل امانت گرفتم. شاید تو رو دربایسی قرار گرفتم... نمیدونم.

 

۱۰ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان