سلام : )
این پست به شدت طولانیه... وقتتونو برای خوندنش هدر ندیدن : ))
اصلا فکرش هم نمی تونستم بکنم با وجود شکستگی دست مامانم بتونم امسالم به دیدار شخص اول مملکت، رهبرم برم. (وای که چقد خوش گذشت : ) )
وقتی پدر روز سی ام اسفند خبر تکراری و خوشحال کننده سخنرانی رهبر رو در رواق حضرت امام(ره) دادن با حالت پوکرفیس طورانه ای به ایشون نگاه کردم که یعنی امسال نمیشه برم :( ولی همون موقع خواهر خانمی گفتن که تو برو من به مامان کمک می کنم و هستم.
خلاصه با اینکه زیاد خوشحالیمو نشون ندادم ولی تو دلم قند میشکستم و خوشحال بودم^_^
سه شنبه روز اول فروردینِ زیبا، خیلی زود بیدار شدم، کارامو انجام دادم و خونه رو مرتب کردم. تقریبا ساعت ده و نیم یا شایدم یازده بود که مهمونامون اومدن و یک ساعت و خورده ای نشستن و منو داداش کوچیکه ازشون پذیرایی می کردیم. اولش خیلی حرص خوردم که چرا اینقدر دیر اومدن آخه شب قبلش خونه بی بی با دختر عموهام در مورد رفتن به حرم و دیدار رهبری صحبت می کردیم و خبر داشتن که امروز میرم و عجله دارم ولی وقتی متوجه شدم که مهمان داشتن خشم درونیم کمتر شد و به خودم مسلط شدم :دی (مثلا اڗدها طور شده بودم و نزدیک بود از دهانم آتیش خارج کنم) حالا مگه بلند میشدن که برن! تازه خان عمو از چای سبزای من خوشش اومده بود و هی پشت سر هم استکان بود که پر می کردم. خلاصه که با هر بدبختی بود و البته با لبی خندان ولی از درون اژدهاطور صبوری کردم تا مهمونا خودشون با زبون خوش برن : )) این وسطم هی تعارف که پاشو برو دیرت میشه... ما هنوز هستیم... جا به این خوبی... هستیم دور هم و اینااااا رد و بدل میشد.
+خوب شد گفتم بدل :دی اللبدل یا علی البدل رو نگاه می کنین؟!
قبل اذان ظهر خونه رو به مقصد حرم مطهر ترک کردم و یک ساعت بعدش به بارگاه مطهر رضوی رسیدم *_*
+ چقدر دلتنگشون بودم.. البته که تو خونه هم میشه زیارتشون کرد ولی شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن : ) ان شاءالله شما هم قسمتتون بشه و برین زیارت امام رئوف : )
خیلی سریع اذن دخولو خوندم، سلام دادم و وارد حرم شدم. توقف خاصی نداشتم. با قدم های بلند به طرف صحن جامع رضوی حرکت کردم. بعد از تحویل کیف و کفش و دیگر وسایل به مکان مورد نظر که همانا صف طولانی انتظار باشه رفتم و ایستادم. برای اینطور مراسما بازرسیِ خیلی دقیقی انجام میشه! انقدر که خوشحال بودم فراموش کردم حلقه و ساعتمو دربیارم و بدم به امانات!! تو صف بازرسی کلی قرآن و آیةالکرسی خوندم تا بَرَم نگردونن حتی انتظار داشتم قبل از رد شدن از گیت آخر یه جورایی ساعتم محو میشد تا نبینن(آخه اگه بر می گشتم باید کلی علافی می کشیدم) متوجه ساعتم شدن ولی خداروشکر گیر ندادن به جاش گفتن باید بری اون پشت تا ساعتتو چک کنن! حالا اون پشت چی بود؟ یه ماشین مشکوک! که باید از این طرف ماشین وسایلتو به خادم میدادی و از اون طرف ماشین تحویل می گرفتی :/ خلاصه که بدون هیچ حرفی اون پشت رفتمو ساعتمو چک کردن.
یک و نیم بود که وارد رواق حضرت امام شدم ^_^ کل قسمت بانوان رو زیر و رو کردم تا بتونم یه جایی بشینم تا حضرت آقا رو بدون هیچ مانعی ببینم(یه چیز دیگه هم اینکه، وقتی آقا تشریف میارن کل ملت به نشانه احترام بلند میشن و تکبیر می گن. همینم باعث میشه یه بی نظمی بوجود بیاد و همه به طرف جلو یورش ببرن و در اصطلاح عقبیا هول بدن :دی و البته یه جورایی عقبیا تیز بازی در میارن تا بتونن خودشونو به صف های جلو برسونن ^_- مدیونید اگه فکر کنین منم جزءی از اون عقبیا بودماااا)
کلی تکبیر گفتیم...کلی شعار دادیم... از بین شعارها( عشق فقط عشق علی... رهبر فقط سید علی/// این همه لشکر آمده... به عشق رهبر آمده) این دو تا رو یه جورِ خاص دوسشون دارم : )
و... لحظه ی دیدار فرا رسید... راس ساعت چهار، مجری برنامه های حرم جناب یراقبافان حضور رهبری رو اعلام کردن. چه صحنه ی زیبایی... همه ایستادن( آقایون با صدای بلند: ای پسر فاطمه...خانم ها: منتظر شماییم) همه نگاه ها به جایگاه رهبری و اون پرده بود تا کنار بره و حضرت آقا تشریف فرما بشن : ) به هر صورتی که نگاه می کردم چشم هاش اشکی بود... خانمی که کنارم بود زمزمه وار چیزاهایی می گفت که فقط آخرشو فهمیدم.. خوشحال بود از اینکه یه بار دیگه هم حضرت آقا رو از پشت صفحه تلویزیون و لنز دوربین ها میدید.
تا پنج و نیم سخنرانی ادامه داشت.. تا اومدم بیرون و وسایلامو تحویل گرفتم وقت نماز شد. به مامانم زنگ زدم و گفتم که برای نماز هم می مونم و نگرانم نباشن.
خلاصه که هشت شب رسیدم خونه.
+این عکس رو بعد نماز گرفتم.
ببینید و راضی باشید : )