از جمع شصت هفتاد نفری بچه ها فقط ده دوازده نفرشون اومده بودن.
درس جدیدی ندادیم و فقط با همون تعدادی که اومده بودن حروفاشونو مرور کردیم و کمی بازی و تمام.
کتاب حروف دستم بود و هی با هم شعبده بازی می کردیم که این حرف چیه و مثلا م(میم) مثلِ میز و از اینجور بازی با حروف
تا اینکه رسیدیم به حرف (اُ) و گفتم بچه ها اُ مثلِ؟ که نازنین زودتر از همه بلند شد و تو چشام زل زد و گفت الاغ (-_-) انقدرم جدی گفت یه لحظه گرخیدم که این الان با من بود یا چی؟ یه نگاه به نازنین یه نگاه به حرف اُ و یه نگاه به خودم 😂 دیدم نه، تصویر الاغِ مهربون تو کتاب بوده و در کنار غاز و قورباغه که نازنین زهرا اول الاغه رو دیده بود 😄
+ شکوفه سیب چقددددددر قشنگه ^_^ یه ده تایی عکس گرفتم همه هم اینشکلی که منو و شکوفه ها یهویی/ منو و سر فنچولایی که یهو پریدن و پشت سرم دیده میشن یهویی :|/ منو تاب بازی بچه ها و شکوفه های سیب یهویی (نموخوام نشون بدم 😁)← نت ندارم.
خلاصه اینجوریا : ))