`

زبان مادری


سلاملکم.

خیلی گشتُم دُمبال یه مطلب برا ای چالش زبان مادری آقاگل ولی یا همه شان منشوری بودن -_- یا از انواع و اقسام بچه ی حیوان تو شعراشون استفاده کردن و از اونجاییم که هر کی فوش بده دهنش کثیف مِره و باس بره بشوره از ای گزینه هم چشم پوشی کردومو همو شعر معروف بچه محله امام رضا رو واستان موخوانوم.

راستی موره ببخشن چون صدام گیریفته و نم شد بوروم آب جوش بخوروم. ریا نباشه و اینا امروزِ روزه گرفتوم. باشد که خدا قبول کناد : ))


موره میبینی که شر و با صِفایوم

 بِچَه مِحلهٔ امام رضایوم


زلزلَیوم حادثَیوم بِلایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


هر روز جمعه دِلومه مِبندوم

به پینجِلَه طِلا و وَرمِگردوم


کار و بارُم رِدیفَه با خدایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


به مو بگو بیا به قله قاف

اصلا مو رِه بیزِر همونجِه علاف!


قرار مرار هر چی بیگی مو پایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


دروغ ، مروغ نیست مییون ما باهم

الان به عنوان مثال تو حرم


چند روزه که تو نخ کِفتِرایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


چِشم موره گیریفته چِنتا کِفتر

گفته خودش: چِنتاشِه خواستی وردر


الان دِروم خادماره مِپایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


کِفتِراره که بردم از روگنبد

مُرُم مُو واز تونخ رِفت وآمد


تو نِخْشِهٔ او گنبِدِ طِلایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


گنبِده نِصب شب مِده به دِستُم

او گفته: هر وقت که بییِی مو هستوم


مُویُم که قانع و بی ادعایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


وخته میبینُم توی عالم همه

ازش میگیرن و مِگن واز کمه


گنبدِشِه اگر بده رضایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


گنبِد و مُمبِد نِمُوخوام باصِفا

سی ساله پای سفره ای آقا


منتِظِر یک ژتون غِذایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


"قاسم رفیعا"




۷ نظر

شنونده خوبی باشید.


تو سالن بودیم و همینطور که ظرف عدسی دستم بود و می خوردم اونم یک ریز برام حرف میزد و منم وسط بالا بردن قاشقم همراهیش می کردم و اگه حرفش نیاز به تایید داشت با چشام تاییدش می کردم. با هیجان زل زده بودم به چشاش و با هم حرف میزدیم.

نمیدونم از کی بهم زل زده بود و یهو اومد طرفم و گفت

وای محبوبه تو خیلی باحالی.

!!

دلیل حرفشو ازش پرسیدم که گفت

خیلی وقته نگاهتون می کنم. تو با اینکه مشغول بودی و می خوردی ولی شنونده خوبی هستی. با تمام وجودت برای طرفت گوش میشی و بهش توجه می کنی و ... 

لبخند زدم و گفتم

میدونی من شنونده خوبی نداشتم ولی شنونده خوبی شدم و هستم. بدم میاد از اینکه وقتی با یه نفر حرف میزنم حواسش به من نباشه. 

میدونی من برای مخاطبم خیلی احترام قائلم و نمی خوام فکر کنه برام مهم نیست و به حرفاش توجهی ندارم. درسته که شاید وقتی دارم برای یه نفر حرف میزنم به حرفم گوش کنه ولی من همراهیشو می خوام و ...


+برام جالب بود که این حرف معاونمون دقیقا وقتی زده شد که عمیقا دوست داشتم یه نفر از من تعریف کنه. 


خدای خوبم، یعنی حواسش به من بوده؟ 

۱۵ نظر

: )


دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 


+ یحتمل اون موقعی که حافظ جان داشته این بیت رو می سروده نمیدونسته یه روزی یه دختری به این بیت و این مصرعش بخنده. اونم از نوع عصبی ش.


++ کامنتدونی بازه ولی یحتمل جوابی ندارم بدم : )

۹ نظر

سعدی نگاری : )


درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف را خبر کردند. بخواندش گفت دعای خیری بر من بکن، گفت خدایا جانش بستان. گفت از بهر خدای این چه دعاست؟ گفت این دعای خیر است ترا و جمله ی مسلمانان را.


ای زبر دست زیر دست آزار!

گرم تا کی بماند این بازار

بچه کار آیدت جهانداری؟

مردنت به که مردم آزاری

۱۱ نظر

تابلو فرش



1- بالاخره حاصل تلاش دو ماه ی من و مامان به ثمر نشست و ترگل ورگل روی دیوار مجاور اتاق من جای گرفت.


از همون اول به قصد فروش بافتیمش ولی بعد از بافت و پایین آوردنش و همچنین این اواخر، پرداخت کردنش (قیچیِ نهایی و برجسته کردن و نمایش دادن قسمت هایی از فرش را پرداخت گویند) دلمون نمی اومد زیر قیمت اصلی ش بفروشیم. آخه چون دو دست بافته شده (یعنی بیش از یک بافنده داشته) متراژ کار کم و از اعتبار فرش کاسته بود.

خلاصه که پدرو راضی کردیم چون بافت اولمون بوده و طرحشم قشنگه راضی به فروشش نشه. 

خلاصه همین شد که می بینید ^_^


شنبه شب من و مامان به قصد انتخاب قاب برای این نوگل نوشکفته راهی بازار شدیم و قاب مورد نظرمونو انتخاب کردیم. 

از همون اول که وارد مغازه دکوری جاتی شدم هی دلم برای اون دیوار کوب غنج(قنج!) می رفت هی برای اون یکی مجسمه! ولی خب آخرش زدم تو سرش و گفتم بشین سر جات اینا الان دقیقا وسوسه های آخر سالی ن که می خوان خرج رو دستت بذارن پس هیس.... ساکت.


2- آقا شلوار فاق کوتاه پای بچه هاتون ندین تو رو خدا :| 

تمام عکسای دیروزم که با نهال جان گرفتم تماما به گند کشیده شده و هیچ رقمه نمیشه برشش زد :/ 

اتفاق خاصی نیفتاد : ) نیم ساعت پایانی تایم مهد دسته جمعی اومدیم توی حیاط و مدیر جانمون نهال به دست توی باغچه ایستادن و بعد از سخنرانی که ایراد فرمودن " به حول و قوه الهی مراسم کاشت نهال میوه شاتوت را آغاز می کنیم" قبل از اینکه به انتهای جمله شون نقطه بیافزایند و پا روی بیل فشار دهند :دی "علی برکت الله" را هم من بلند گفتم که یادی کرده باشیم از سخنرانی های ... -_-

بگذریم : ))))) خوبید ان شاءالله؟ 😁


بعدا نوشت: از بین ۲۴ عکسی که دیروز گرفتم چه تکی و چه گروهی، محمد سینای سه ساله یه تنه جور همه رو کشید و تو همه ی عکسا خوش درخشید -_- 😄

نهال جان هستن ایشون 👇


۲۰ نظر

خواب


فراموش کردم آلارم گوشی رو روی ساعت هفت صبح تنظیم کنم.

مثل همیشه مامان رفته پیاده روی و غیر از من کسی خونه نیست.

اگه این سرفه های یکی در میونم مزاحم خوابم نمیشد و بیدارم نمی کرد شاید الان خواب بودم و شرمنده بچه ها میشدم.


گویا امروز جشن درختکاری داریم. 

اینطور گفتن!

۱۲ نظر

بح بح


در راستای این پست 
خدمتتون عرض کنم که

اصن خودتون ببینید : )
کلیک

۱۰ نظر

به وقت خونه مادربزرگ



1- بچه ها مامان بزرگ... مامان بزرگ، بچه ها ^_^ 

زیر نم بارون بودیم و داشتن گیاه آلوئه ورایی که ازشون گرفتم رو تو گلدون میکاشتن ^_^

2-ماحصل زحمات مامان بزرگ ← گلدونم هستن اوشون ^_^

3-تنها یک گوشه از ذوق گل و گلکاری مامان بزرگه : ) 

+اون گلدون قهوه ایِ وسط گلدونا هم، گیاه گندمی هستن. 

۲۶ نظر

زمستون بای بای : ))


^_^

جوونه زد.

چند ماه پیش که آخرین گلاش ریخت و کم کم ساقه و تنه ش خشک شد اصلا فکرش رو هم نمی کردم به خواب زمستونی بره!


"یاس رازقی"

درخچه ای با گلهای چهار تا شش برگ سفید که بسیار بسیار خوش بو و خوش عطره ^_^

۱۰ نظر

رهش... اثر جدید رضا امیرخانی

 

بین قفسه های کتاب کودک و خردسال قدم میزدم که از پشت سرم صدام زد و گفت "راستی کتاب جدید امیرخانی رو هم آوردم اما قیمتش بالاست!" 

هجده؟ : )

آره از کجا فهمیدین؟ : )

میدونستم و متاسفانه از رونمایی کتابش و جشن امضاش تو مشهد اطلاع نداشتم وگرنه می رفتم. 

 

کتابو به سمتم گرفت و مشغول کادو کردن کتابچه های آرین شد.

بی میل ورق زدم... یکی دو صفحه چشمی خوندم و ورق زدم و به دلم نشست و آوردمش خونه.

ولی از دیشب تا به الان هر بار دست می گرفتم جذبش نمی شم و میذارم کنار دستم.

این بی علاقه گی شاید به خاطر این باشه که نظرات مخالف و منفی این کتاب به نسبت نظرات موافقش بیشتر بود و تو چشم میزد.

اصلا نمی دونم چرا بی دلیل امانت گرفتم. شاید تو رو دربایسی قرار گرفتم... نمیدونم.

 

۱۰ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان