`

با خود مهربان باشید : )))


امروز تازه متوجه شدم چقدددر مردم آزارم 😂😂

کلیک

۴ نظر

لبخند


نمیدونم چه حکمتیه که هر وقت بابایی ماشینو میده کارواش، شب و روزش یا فرداش، بارون میباره 😂
میگم خب چه کاریه هر روز ماشینو بدین بشورن تا بارون بباره ^_^
والا : ))

۱۴ نظر

برای دیدنش هیجان دارم (باز است)


جشن خوبی بود

خداروشکر به بهترین نحو برگزار شد.

اگه شب یادم بود عکسای جشن رو میذارم البته اگر قابل پخش باشه : )))


+ بعدا نوشت ۲: اجازه ندارم تصاویر گروهی بچه ها رو بذارم.

پس، ببینید و راضی باشید : )

در نگاه اول چیز خاصی دیده نمیشه ولی همین برش زدن های گلا و پروانه ها اونم با قیچی دالبُر خیلی سخت بود. 



+با تنی خسته اما خیییلی پر انرژی راهی حرم امام رئوفم و از طرفی دو تا کتاب کوچولو موچولو تو کیفمه که هر لحظه منتظره زودتر برسه به دست صاحبش. خیلی هیجان زده م ^_^


تو مسیر برگشت به خونه و از کتابفروشی نزدیک محل کارم خریدم. دو تا کتاب داستان و رنگ آمیزی. دادم همونجا برام کادوش کنن چون اصلا تو خونه وقت نشستن نداشتم. واسه مامانش که دوستم باشه چیزی نخریدم امیدوارم اینجا رو نخونه 😂


میریم که داشته باشیم یه قرار دوستانه که دوستی مون از طریق فضای مجازی و سایت جیم بوجود اومد.


بعدا نوشت: تازه رسیدم : )

فراموش کردم کامنتدونی رو باز کنم.

عذر : ))

۱۳ نظر

از سری پست هایی با عنوان "شب نوشت"


به خواب بعدازظهر عادت دارم ولی اغلب یازده شب بیهوش میشدم.

اما تازگیا ساعت خوابم بهم ریخته.

شاید از ذهن شلوغم باشه.

شایدم...

از کاکائو 🍫 و شیر کاکائوی ☕ داغی باشه که چند شبی هست کنار دستم جا خوش می کنن.


+ فردا بعدازظهر اگه آقا بطلبن میرم حرم.

نائب الزیاره تون خواهم بود به شرط حیات : )

۱۱ نظر

مربی مهد


چه زود گذشت.
سه ماه از حضورم تو مهد می گذره و دوره کارورزیم به اتمام رسید : )
خدایا شکرت.
۱۵ نظر

خسته م می فهمی خسته


میدونی وقتی باید کلی تاج کاغذی برای بچه ها درست کنی و از طرفی اهل منزل مثل کوزت ازت کار بکشن و هی اینور بری، اونور بری و بعد خسته بشی و وقتی میای تو اتاقت و چشمت به شومیزای (اَسی! بیای بگی شومیز چی بود من میدونم و تو ها :| ) روی کمدت می افته و آه از نهادت بلند میشه یعنی چی؟! :(

بازم خداروشکر که سه روزه دیگه تا جشن کتاب قرآن بچه ها فرصت هست و فردا برسم خونه شروع می کنم.

+ در و دیوارای خونه مثل برف سفید شدن.
تمام چراغای هالمونو عوض کردیم و روشنایی سالن چند برابر شده.

خدایا! این تن بمیره، امسال همه مونو سالم به لحظه تحویل سال برسون دستت مرسی : ))
"پارسال عمل پای خان داداشم و مو ترک برداشتن دست مامانم، انرژی و شور و شوقی رو که باید می داشتم رو ازم گرفته بود."  

دلم راضی نمیشه امسال سفره هفت سین نچینم :(
همیشه وقتی به نیمه دوم سال می رسیدم، فکر و ذهنم دنبال یه ایده جذاب برای چیدن هفت سین بود ولی تقریبا دو سال که....


۲۱ نظر

واقعا خدا رحمتش کنه چه مرد نازنینی بود :||


با هر کلمه، بیت یا هر حکایتی که می خونم و می نویسم روحشو مورد عنایت قرار میدم. -__-

آخه مرد حسابی چرا لقمه رو دور سرت می چرخونی و منظورتو انقدددر سخت به مخاطب القا می کنی؟ هان؟


بازم خداروشکر یه عشق ادبیات و مترجم خودکار، همه وقت، آسان و در دسترس تو خونه دارم وگرنه کارم زار بود :/ با اینکه پشت کتاب فرهنگ لغات هم موجوده ولی بابایی از همه بهتره ^_^


۲۰ نظر

واقعا چرا؟؟


همینجوری که به پشت دراز کشیدم و دست چپم روی پیشونیمه و نگاهم به سقف اتاقم، دارم به این فکر می کنم که چرا پسر بچه ها عاشق کتک کاری و بزن بزنن؟!


یعنی یه روز مجبور میشم اینا رو دور از چشم مدیرمون بفرستم توی حیاط و بگم تا می تونید همو بزنید بلکن انرژی تون خالی بشه (البته باز فرداش روز از نو و روزی از نو :/ )


+اون کلیپ مربی مهد! رو دیدین که پسر بچه رو زیر پاهاش گذاشته و میزنتش؟ :(

بیمار روانی بیشوور :/

۱۰ نظر

دیوانگی هم عالمی داره بوخودا


خونه بی بی بودیم. بارون می اومد. اولش نم نمک بود و آروم ولی بعد شدت بارون بیشتر شد. قطرات بارون با شدت بیشتری خودشونو به شیشه پاسیو(ملاقی)ی خونه بی بی می زدن. نمی تونستم فکر و ذهنمو متمرکز کنم و پا به پای بقیه "خانه ما" ببینم. در یک تصمیم ناگهانی پاپوش هامو در آوردم و بدون شال و لباس گرم پریدم توی حیاط و زیر بارون لبخند زنان دعا می کردم و می چرخیدم. 


+کسی هست که از بارش بارون ناراحت بشه و حتی قدم زدن زیر بارون رو دوست نداشته باشه؟

من عاشششق بارونم *___*

۱۷ نظر

نقاش باشی


یکی دو شبه که مهمون بی بی هستیم.

دو روزه که درگیر نقاشی خونه و جمع کردن اسباب و اثاثیه ش بودیم. (خودمون نقاشی کردیم) 

تا فردا رنگا خشک میشن و بر می گردیم به خونه نازنینمون ^_^



+اومدم از روز چهارشنبه تا همین الان و این ساعت (۲۲:۱۵) رو براتون تعریف کنم دیدم نه من حوصله تایپ کردن دارم و نه شما وقت و زمان اضافه برای خوندن چرت و پرتای من : ))

++دیر جواب دادنمو بر من ببخشایید. میدونم که مهربونی تون بی اندازه ست : )


/۲۶ روز دیگر باقیست!/

وقت کم نیارین.

۱۳ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان