دوستی بهم پیام داده که کتاب فلان چیه و چه رنگیه؟ بهش اس دادم که اینه و جلدشم زرده!
در جوابم میگه زرد چه رنگیه؟
+من: -_- :/ :| o_0
میگم زردِ خورشیدی!
خدایا اشتباه شد!
اونو بکش! :دی
دوستی بهم پیام داده که کتاب فلان چیه و چه رنگیه؟ بهش اس دادم که اینه و جلدشم زرده!
در جوابم میگه زرد چه رنگیه؟
+من: -_- :/ :| o_0
میگم زردِ خورشیدی!
خدایا اشتباه شد!
اونو بکش! :دی
گفتم : خدایا از همه دلگیرم
گفت : حتی از من؟
گفتم : خدایا دلم را ربودند!
گفت : پیش از من؟
گفتم : خدایا نگران روزیم
گفت : آن با من
گفتم : خدایا خیلی تنهام
گفت : تنها تر از من؟
گفتم : خدایا درون قلبم خالیست
گفت : پر کن از عشق من
گفتم : خدایا دست نیاز دارم
گفت : بگیر دست من
گفتم : خدایا خیلی دوری
گفت : تو یا من؟
گفتم : خدایا چگونه آرام گیرم؟
گفت : با ذکر و یاد من
گفتم : خدایا با این همه مشکل چه کنم؟
گفت : توکل کن به من
گفتم : خدایا هیچکس کنارم نمانده
گفت : به جز من
گفتم : خدایا دوستت دارم.
گفت : بیش از من؟
گفتم : خدایا چرا آنقدر می گویی من؟
گفت : چون من از تو ام ، تو از من!
: )
عاشقتم خدا...
ولی فقط به حرف!
در عمل،
هیچ...
کوه پرسید ز رود
زیر این سقف کبود
راز ماندن در چیست؟
گفت: در رفتنِ من
کوه پرسید: و من؟
گفت در ماندنِ تو
بلبلی گفت: و من؟
خنده ای کرد و گفت: در غزل خوانی تو
آه از آن آبادی
که در آن کوه رَوَد
رود مرداب شود
و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد
و نخواند دیگر
من و تو،بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن
جز،
در خواندن من،
ماندن تو،
رفتن یاران سفر کرده یمان نیست.
بدان!
ابوالفضل سپهر
از دوره ی راهنمایی به بعد، صفحه اول و آخر کتابام همیشه پر بود از جفنگیات خودم و دوستام! از تاریخ امتحانا گرفته تا ابیاتی که سر کلاس خونده میشد و همون جا روی صفحه ی اولِ کتابِ بینوا یادداشت میشد. یا کتابی رو امروز میدادم به دوستم، فرداش با یه بغل شعر و فدات بشم و فدام بشی! خُل و چلِ بد خط ایکبیری! (-_-) و... تحویل می گرفتم. بعضیا انقدر خوش خط بودن که فکر می کردم کلاس خطاطی، چیزی رفتن و بعضیاشونم انقدر بد خط بودن که مجبور بودم برم بپرسم که چی نوشته!
خیلی وقت بود که با این دست نوشته های یادگاری طور خاطره بازی نکرده بودم.
شش سال پیش بود که از نزدیک ترین کتاب فروشیِ حرم مجموعه اشعار «هشت کتابِ سهراب سپهری» رو خریداری کردم. با اینکه قبلا کتابشو خونده بودم ولی حس تملک نسبت به این کتاب بدجوری با روح و روانم بازی می کرد:دی خُل بودم دیگه خخخ
ابیاتی که نوشته شده بر حسب حس و حال اون روزام بود! 👇
این دست خطِ تبریکِ تولد هم (👆) که روی صفحه اول کتاب «پروانه ات خواهم ماند» نوشته شده، از طرف بهترین دوست مقاطع راهنمایی تا دبیرستان بود که الان اصصصصلا ازش خبر ندارم!(این تبریک تولد بر می گرده به نه سال پیش)
با تشکر از مستر هولدن بابت این بازی باحال وبلاگی شون!
از همه دوستانم دعوت می کنم، تو این بازی شرکت کنن و حال خوبشونو با ما شریک بشن.
و من الله توفیق : )
سلام.
فردا تولد عشقم، یسنا خانمه!
موندم براش چی بخرم. خانواده هم هیچ ایده ای ندارن.
شما برای یک دختر بچه ی چهار ساله چی رو پیشنهاد میدین؟
لطفا تمام جوانب مادی، مادی و در آخر معنوی رو بسنجید 😂 خلاصه که به فکر شپشای ته جیب منم باشین :دی
خب...
بسم الله...
خیلی وقت بود با هم بازی نکرده بودیم. با هم که میگم دو نفری، خواهرانه منظورمه. یسنا معمولا بازی جومانجی شو تو کوله پشتیِ عروسکیش میذاره و سنگینی شو با لذت تحمل می کنه تا بیاد (به قول خودش.. با، هَـــــــیْن دیگه) بازی کنیم. لذت این کارشو از روی لبخندی که به لب داره میبینم، از اینکه به مامانش اجازه نمیده براش بیاره و خودش دوست داره بگیره.
بابایی بعد از ناهار کمی استراحت کردن و وقتی یسنا و آبجی خانم اومدن بیدار شدن. واقعا راسته که میگن نوه مغزه بادومه و از خودِ بادوم شیرین تره -_-
شنیدین که میگن « چون سر و کارت با کودک فتاد پس زبان کودکی باید گشاد»! وقتایی که فنچولای فامیل بیان خونمون، همه، از مامان و بابا گرفته تا منو داداشام، یهو کوچولو میشیم و باهاشون بازی می کنیم. حالا شاید تعریف من از این"کوچولو شدن" با داداشام فرق کنه ولی...
اصل رو بچسبید و دنبال حواشی نباشین ^_-
خلاصه خونه کسی نبود و من و آبجی خانم تنها بودیم. من جومانجی رو پیشنهاد کردم ولی ایشون منج دونفره رو. رو گوشیم این بازی رو نصب کرده بودم برای اوقات تنهایی یا وقتایی که ذهنم خسته ست. عجیب بهم آرامش میده!
اولش با کمی کُری خونی شروع شد. کم کم گرم شدیم و جو بازی به حد اعلا رسید. از اون طرفم آبجی خانم از پلی لیست گوشیش آهنگ مورد علاقه مونو گذاشت و شروع کردیم به هم خوانی با صدای بلند. ^_^ این وسطم کلی با هم خل بازی در آوردیم و بلند بلند می خندیدیم. تقریبا چند هفته ای میشد که دلم یه خوشی دو نفره می خواست.. خواهرانه : ) خودم و خودش حتی بدون عشقم یسنا خانم :دی
+لحظه لحظه ی زندگی تون لبریز باشه از عشق و محبت و حس خوب دوست داشتن و دوست داشته شدن ^_^
از طریق اپلیکیشن MyIrancell یک روز اینترنت همراه یک روزه بهم تعلق گرفت!
خودم اطلاعی نداشتم، داداش کوچیکه بهم خبر داد و یه سری پیام رو گوشیم فرستاد تا این طرح برام اوکی بشه! خلاصه که این همه اونا دارن مفت می خورن یه بارم ما مفت استفاده کنیم چیه مگه!؟ : )))
+اگه این نرم افزار رو روی گوشیتون نصب کنید یک روز اینترنت همراه یک روزه به عنوان بسته تشویقی بهتون تعلق میگیره. برید حالشو ببرید. : ))
اه..لعنتی.
لعنت به تو..
لعنت به تو که آرامشمو ازم گرفتی..
که وقتی نیستی تمام وجودم از امنیت لبریز میشه، که تماما لبخند به لب دارم و با خیال راحت، با فکری آسوده به کارهام میرسم. که نبودتو حس می کنم.
وقتی کسی وارد اتاق میشه، تمام تنم میلرزه که نکنه تو هم پشت سرش بیای داخل؟ نکنه تو رو هم با خودش آورده باشه تو اتاقم که آرامشمو به هم بزنی، که فکرمو مشغول کنی.
لعنتی..
چیه همش بیخ گوشم ویز ویز میکنی؟!
اعصاب برام نذاشتی!
+الان خونه در سکوت مطلقه ولی اگه تو بذاری..
جرئتم ندارم با پشه کش بیام سر وقتت -_-