`

گاهی به کتاب هایت نگاه کن: یک بازی وبلاگی

 

از دوره ی راهنمایی به بعد، صفحه اول و آخر کتابام همیشه پر بود از جفنگیات خودم و دوستام! از تاریخ امتحانا گرفته تا ابیاتی که سر کلاس خونده میشد و همون جا روی صفحه ی اولِ کتابِ بینوا یادداشت میشد. یا کتابی رو امروز میدادم به دوستم، فرداش با یه بغل شعر و فدات بشم و فدام بشی! خُل و چلِ بد خط ایکبیری! (-_-) و... تحویل می گرفتم. بعضیا انقدر خوش خط بودن که فکر می کردم کلاس خطاطی، چیزی رفتن و بعضیاشونم انقدر بد خط بودن که مجبور بودم برم بپرسم که چی نوشته!
خیلی وقت بود که با این دست نوشته های یادگاری طور خاطره بازی نکرده بودم.


شش سال پیش بود که از نزدیک ترین کتاب فروشیِ حرم مجموعه اشعار «هشت کتابِ سهراب سپهری» رو خریداری کردم. با اینکه قبلا کتابشو خونده بودم ولی حس تملک نسبت به این کتاب بدجوری با روح و روانم بازی می کرد:دی خُل بودم دیگه خخخ

ابیاتی که نوشته شده بر حسب حس و حال اون روزام بود! 👇

                            

برای دیدن اندازه واقعی تصویر، روی آن کلیک کنید!

این دست خطِ تبریکِ تولد هم (👆) که روی صفحه اول کتاب «پروانه ات خواهم ماند» نوشته شده، از طرف بهترین دوست مقاطع راهنمایی تا دبیرستان بود که الان اصصصصلا ازش خبر ندارم!(این تبریک تولد بر می گرده به نه سال پیش)


با تشکر از مستر هولدن بابت این بازی باحال وبلاگی شون!

از همه دوستانم دعوت می کنم، تو این بازی شرکت کنن و حال خوبشونو با ما شریک بشن.

و من الله توفیق : )

۱۲ نظر
خانم اشک
۱۱ تیر ۲۳:۲۸
من جزوه های دانشگاهم توش چرت و پرت می نوشتم 
همش حرف میخواستم بزنم آخه حتی سر کلاس :)بعد سر کلاس کتبی حرف میزدم :))))))

پاسخ :

خخخ کلا این دست نوشته ها عالمی داره.
اوه یحتمل باید یه دختر پر حرف باشی! هوم؟ : ))
بهار ...
۱۲ تیر ۰۱:۰۱
برعکس،من همیشه کتابام تر و تمیز بود خخخ
چه بازی ایه؟
محبوبه رمزم باز نمیشه،و از بس تنبلم سمت سیتم نرفتم:دی
پاک نکنیااا تا من نخوندم خخ

پاسخ :

جدی؟؟ -_- به تو ام مُگفتن محصل خو؟؟؟ :| کتاب باید پاره، پوره باشه.. رو تمام صفحاتش تصویر یه قلب و یه تیری که از وسطش رد شده باشه، ای چه وضشه!؟ خخخ
رو اسمشون کلیک کن، به وبلاگشون هدایت میشی!
اینطوریه که دست نوشته هایی که روی صفحه اول کتابتون چه دوستان و چه خودتون نوشتینو ازش عکس میگیرین و میذارین وبلاگتون+لینک پستتون رو هم برای ایشون میفرستین : ))
نگا مِخی متن رِ کپی کُنُم، برات بفرستُم، بیخیال بشی؟ خخخ
نِ مِذارم بُمانه! : )))
هولدن کالفیلد
۱۲ تیر ۰۱:۲۵
اون دوست راهنماییت مشکوک بوده ها :)) خیلی از عشق حرف زده :|

پاسخ :

شک تون بجاست! : )))
واران ...
۱۲ تیر ۰۷:۰۷
هر جا من جدیدا میرم میبنم هولدنم اونجاست :)))):دی 
باز خوبه بهانه جور شده یه کم سر بزنن به این و اونن و از اون غارشون یک کم اینور و اونورتر برن :دی :))
غیبت مستر هولدن مجازست :)))



+

مدادی کمرنگ ولی قشنگه ^__^
مرسی بابت حس و حال خوبی که دادی :)

پاسخ :

خیلی شناخت ندارم ازشون تنها در حد دو سه تا پست :دی
خخخ پس خداروشکر از غارنشینی در اومدن !
همراهی کردن غیبت چطور؟ :دی




+یعنی من عاشق کامنت دادن شمام.. الان این همه فاصله چی میگه؟؟ : )))

خخخ دیگه چند سالی گذشته و رنگش به مرور کم رنگ شده! نمیدونم چرا دلم نیومد با خودکار بنویسم 😂
خداروشکر ^_^ مرسی از شما که می خونید : ))))

آرزو ﴿ッ﴾
۱۲ تیر ۰۹:۱۱
پروانه‌ات خواهم ماند، اسم قشنگیه :)

پاسخ :

یک کتاب شعره از مریم حیدرزاده
پدرم کتاباشو داره ولی من فقط همین یک جلدشو که کادوی تولدم هست رو دوست دارم خخخ

دچـــــ ـــــار
۱۲ تیر ۱۱:۵۸
پویش جالبیه! :)

پاسخ :

بله بازی جالبیه!
واران ...
۱۲ تیر ۱۲:۰۷
نه فاصله بخاطر سهل انگاری و البته چون با گوشی اومدم پیش اومدم :|:)
ببخشید.
+
من مستر هولدن رو تو دورهمی هاش دیدم شون و کلا یه چند سالی هست خواننده وبلاگشون هستم.
و واقعا خارج از شوخی و غیبت شون بلاگری مهربون و خوش اخلاق هستند:)



پاسخ :

 با همیناست که کامنتای شما رو خاص کرده : ))
عه! این چه حرفیه! ^_^

دورهمی؟ o_0

چقدر خوبه که با این صفات میشناسیدشون و یاد میکنید. حتما همینطوره که شما میگید! : ))
یک دختر شیعه
۱۲ تیر ۱۲:۱۱
منم ایین کارا رو کتابای درسیم انجام میدادم😅✌

پاسخ :

ینی دیگه انجامش نمیدی؟


+حتما باید تک تک اسم ببرم و دعوتتون کنم که این بازی رو انجام بدین؟! انجام بدین دیگه! دهع :/  : )))
مخاطبم تنها مریم ساداتِ عزیزم نیست! با همه دوستانم هستم ^_^
واران ...
۱۲ تیر ۱۳:۵۶
دورهمی های وبلاگیشون :))

ممنونم

پاسخ :

خخخ آهان!

چش مایی :*
یک دختر شیعه
۱۲ تیر ۲۳:۳۳
شرمندم: (
تو کتابای غیر درسی م یادم نمیاد این کار رو انجام داده باشم.
کتابای درسیمم تو انباریه: )))

پاسخ :

دشمنت! : )
هوم منم فقط، این کتابو به خطم مزین کردم ^_^
خخخ نخسته جانا!
هولدن کالفیلد
۱۳ تیر ۲۲:۴۰
میبینم که دارید در موردم سیاه‌نمایی میکنید :|
:))

پاسخ :

اینکه شما رو با صفات پسندیده ای یاد کنن شد "سیاه نمایی" ؟ یحتمل این صفات رو در شما دیدن که اینطور میگن! : )
Va hid
۱۷ تیر ۱۵:۰۳
وبلاگ جالب و مطالب خوبی  داری  مطالبتان هم جذاب و گیرا بود. اگر تمایل به تبادل لینک دارید اطلاع بده .مطالبتون خیلی ساده و در عین حال صادقانه است موفق باشی

پاسخ :

یه نفر بیاد بگه، کجای مطالبم "جذاب و گیرا" ست؟! o_0
مؤید باشید!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان