تقریبا ساعت هفت بود که از خواب بیدار شدم. کلا عادت دارم بعدازظهر یه چند ساعتی رو بخوابم ولی خب اگه سه یا چهار نخوابم قطعا به ابتدای شب که برسیم خمارِ خمار و گیج و ویج میشم :/ خلاصه که همه چیزمو بگیرید ولی خواب بعدازظهرمو نع :/ : )
چی داشتم می گفتم؟! آهان! [آیکون بشکن]
بیدار شدم و به عادت همیشگیِ بعد از بیداری یه سری به شهر فرنگ بزرگمون زدم. یخچالو میگم. آخه یخچالای قدیمی طوری بود که اگه می خواستی چیزی از توش برداری باید تا کمر خم بشی و خب از اونجایی م که کلهم اجمعین شیکمو تشریف داریم وقتی درِ این فلک زده رو باز می کردیم یادمون می رفت اومدیم دنبال چی و همینطور هاج و هاج، تا کمر خم شده توی یخچال، داخلشو دید میزدیم. خلاصه که قابلمه ی شیر رو از توی یخچال برداشتمو آوردم تو یخچالی که خیلی وقته تو اتاقم جا خوش کرده گذاشتم. اکثر اوقات شبا قبل از خواب یه لیوان شیر سرد می خورم ولی امشب فراموش کردم و تو جام دراز کشیده بودم که خان داداش اومد تو اتاق یه سری به شهر فرنگم زد :| [من عروس بشم اینا بازم یاد نمی گیرن در بزنن] -_-
بهش توجهی نکردم که طنین خوشِ "محبوبه موز" [گوپس! افتاد روی پتو] لبخند روی لبمو کش داد 😁 بی منظور بهش گفتم فراموش کردم سهمیه ی شبانمو سر بکشم که دیدم رفت بیرون.
فکر می کنید با چی بر گشت؟ ^_^
با یه استکان *_*
کور از خدا چی می خواد؟ دو چشم بینا
+ دمت گرم خودم تنبلیم شد و گفتم صب می خورم.
لیوانو از دستم گرفت و رفت : ) همین.
++ نگران نباشید :d یه لیوان شیرمو خوردم. 😁