امروز خان داداش بر می گرده
روزی که میرفت بهم گفت کاری نکنیدا :| نبینم پرچم مرچم (بر وزن پرچم :دی) چاپ کنینا --___--
اگر بفهمم برنامه دارین اصلا نمیگم کجام و کِی میرسم مشهد --___--
+ شاید باورتون نشه ولی از روزی که رفته فقط دو روز گوشی ش روشن بود و بقیه روزا خاموش و اصلا جوابگو نبود با اینکه شارژر و پاور برده بود.
دیشبم مامان زنگ میزنه بهش که کجایی؟ میگه کربلا :| در صورتی که پنج دقیقه قبلش بابا زنگ میزنه و میگه من الان تو مسیر کربلام (گفته بودم بابا تونست از مرز عبور کنه؟ ^_^ حالا میگم :دی) و مهدی از مرز گذشته و داره بر می گرده *_*
وقتی میفهمه ما خبر داریم اولتیماتوم میده که اگر پرچم نصب کنید، خودم میارمش پایین :/ (بی تلبیت -___- ) خلاصه مامان میگه چند کیلو میوه می خرم که اگر کسی اومد دیدنش دیگه نیازی نباشه برم بیرون و خودم ازشون پذیرایی میکنم.
مامان دوست داشت واسه مهدی که زیارت اولیه پرچم نصب کنه، ولیمه بده ولی خب این بشر در یکدندگی روی منو سفید کرده :|||
پسرِ لجباز --____-- سر تق