`

به نام خداوند جان و خرد


چند روز پیش سر سفره شام با پدرم درباره گرونی کتاب و اینکه پول کافی و وافی ندارم تا بخرم و مجبورم علی رغم میل باطنیم کتاب به امانت بگیرم، خواستم به جای اون کتابی که قرار بود یه ماه پیش بخره ولی هنوز نخریده :| گلستان سعدی رو بگیره ولی به قول خودمون "رفت که بخره!"

میگم فراموش می کنی؟  میگه اصلا ولی چون تو ماشین تنها نیستم و همکارمم همیشه همراهمه، نمیشه تا یه کتابفروشی دیدم بزنم روی ترمز و کتابتو بخرم (-_- همیشه پای یک مزاحم در میان است -_-)


چند روزی میشه که در به در دنبال سر رسید می گردم. هم برای اشعاری که از مربیا می گیرم (چون تعداد برگ هاش بیشتره و جلد محکمی داره) که باید به بچه ها آموزش بدم و هم برای این کلیک

واقعا راسته که میگن خونه بزرگترای فامیل همیشه با برکته ها ^_^ هم سر رسیدِ بلا استفاده پیدا کردم که صاحبش خاله کوچیکه بود و لازم نداشت و هم اینکه وقتی ماجرای این طرح (رونویسی گلستان) رو برای خاله جانم (بزرگه) تعریف کردم و گفتم ولی هنوز شروع نکردم و منتظر پدر گرام هستم تا برام بخرن، فرمودن که یک دونه گلستان سعدی که برمی گرده به اوایل جوانیشون (سال ۶۷) دارن و برام میارن. هوراااااااا باورم نمیشد بالاخره هم سر رسیدامو پیدا کردم (سررسید گم گشته باز آید به سویت غم مخور :دی ✌) و هم گلستانِ جان رو.

مَخلص کلام اینکه: استارت زدم. به حول و قوه الهی هر شب یک صفحه از گلستان رو رونویسی می کنم. 

۲ نظر

عواقب دوری از خانواده


نشسته بودیم و "مالاریا" می دیدیم. احساس خستگی و خواب آلودگی زیادی می کردم. کم کم از حالت نشسته به دراز کش تغییر حالت دادم.

هم تلویزیون می دیدم و هم برام چیزایی رو تعریف می کرد. 

مامان بزرگ با قلیونِ تنباکوش به جمع دو نفره مون اضافه شد. بوش وسوسه انگیز بود. فقط یک بار خونه دختر عموی بزرگم که دورهمی دخترانه داشتیم یه پک کشیدم و بعد حالم بد شد. البته تنباکو نبود. میوه ای بود ولی نمی دونم چه طعمی!! 

گفتم خسته م خوابم میاد. مامان بزرگ گفتن برو بالا اینجا خوابت نمی بره. راستم می گفتن. آخه اینا شب ندارن. به شب بیداری عادت کردن.

گوشی و شارژرمو برداشتم و با خاله راهی طبقه دوم شدیم. 

بخاری خاموش و فضای اتاق سرد بود. 

دو تا پتوی گلبافت از توی کمد برداشتم که برای من حکم رو انداز و زیر انداز رو داشت. 

بخاری رو روشن کرد و رفت پایین. 


نمیدونم از وقتی اومدم توی اتاق و به تنهایی خوابیدنم کنار بخاری فکر می کنم یاد سیزده سال پیش می افتم که به دور از خانواده و تنهایی و کنار بخاریِ خونه برادرش خوابیده بود ولی دیگه طلوع خورشید روز بعد رو ندید. 

۱۹ نظر

با بی میلی اجازه داد* خخخخ


مهمان مامان بزرگم ^_^

و خونه خودمون امشب بدون دختره خخخخ


+الان خوش خوشان داداشامه :||


*پدر

۷ نظر

خوبه ولی اگه بشه.


ببین کارم به کجا رسیده که برای جلب رضایت بچه ها در به در دنبال موسیقی و اشعار کودکانه م :دی




+ میگه صدات خوبه. خوب بلدی بچه ها رو مدیریت کنی، بهت پیشنهاد میدم بری دوره های مربی گری رو بگذرونی. خودم کمکت می کنم تا کلاسای خوبشو بری.

خوشحال شدم. خیلی. ولی یه مشکل بزرگ! وجود داره.


+ خدایا تنهام نذار.

۵ نظر

بازی


هنوزم باورم نمیشه بعد این همه وقت، وقتی برای اولین بار بعد از چند سال با بچه ها گُرگم به هوا بازی می کنم، موقع فرار که بشه دو تا پا دارم، دو تای دیگم قرض می گیرم و دِ برو که رفتیم -_-


بدی ماجرا اینجاست که بچه ها فقط بزرگترا رو دنبال می کنن.

یعنی هر بار که یکی شون گرگ میشد عملا فقط دنبال من می کردن و جالبه بدونید منم تو هیچ دور، گرگ نمی شدم و گرگِ بعد با شروع دور بعدی تغییر می کرد 😂



+ من فقط اتفاقات خوبی رو که تو مهد می افته رو تعریف می کنم. یعنی اتفاقات ناخوشایندش زیاد تو حافظه ی ماهی طورم ثبت و ضبط نمیشه و از این بابت خدا رو شاکرم. 

۱۰ نظر

نیستی


تو نیستی 

و بعد از تو

خاطره ها 

سرشار از آواز سکوت است...


"بهزاد محمودیان"

۱۱ نظر

یه مزه فوق العاده


پیشنهاد می کنم برای یه بارم که شده نیمرو رو به تنهایی نخورید.

اصلا همینجوری نخورید :دی

ابتدا قالب کره رو از توی یخچال خارج کنید و بعد یک قاشق غذا خوری ازش جدا کنید و بندازید کف تابه مورد نظرتون و زیرشو روشن کنید. 

نکته: برای جلوگیری از سوختن کره، یک قاشق غذاخوری روغن مایع بهش اضافه کنید.

برای یک دونه تخم مرغ، چهار تا خرمای بی هسته و شسته شده رو خرد کنید و بریزید درون تابه تا کمی تفت بخورد. بعد تخم مرغ رو به کره و خرما اضافه کنید و هم بزنید تا تخم مرغ بسته شود. به همین سادگی. به همین خوشمزگی : )

خیلی خوشمزه میشه. حتما امتحان کنید.

+من نمک و فلفل نزدم.


++ مطلب مرتبط: سایت وزین جیم

۲۹ نظر

از سری نوشته هایی با عنوان "شب نوشت" به قول سمیراشون اینا


با خان داداش توی هال نشستیم و اون داره سریال فرار از زندان رو برای چهارمین بار میبینه و من هم طبق معمول سرم تو گوشیه و در حال ول نه وبگردی ام -_-

از اتاق فرمان اشاره می کنند که اون یکی داداش هم گویا خوابش برده چرا که صدای خروپفش از کنار بخاری که چند مبل اونورتره به گوش میرسه.

اصلا از این سریال خوشم نمیاد نمیدونم چرا انقدددر دوسش داره.

یه حس شیطانی یی میگه که، تو که کنارش نشستی و یه سیب خوشگل و زرد هم کنار دستته، از این سریال هم خوشت نمیاد و از طرفی نذاشته آقا مدیری مونو ببینیم (دورهمی) شروع کن به گاز زدن سیبت اونم با تمام قدرتی که در خودت میبینی که همانا ملچ ملوچ کردنه :دی

نظرته؟ ^_-

۱۰ نظر

.


چقدر راحت قسم می خوره!

بهش میگم به دروغ قسم خوردی؟ متوجهی؟

میگه آره حالا نمی خواد برام شیخ بشی!

-_-


+ هیچ ایده ای برای عنوان نداشتم :|

۱۰ نظر

تهش می خواد چی بشه؟


واقعا تو مدارس دخترانه چه خبره؟

چند وقت پیش همکارا تعریف می کردن که مدیر یکی از دبیرستانای اطراف از وجود جنین مرده تو سرویسای بهداشتی خبر داده و می گفت دوست داره زودتر بازنشسته بشه چرا که دیگه توان و کشش شنیدن و دیدن همچین صحنه هایی رو نداره.


امروز تو مهمونی خاله جان یه چیزایی شنیدم که باور کردنی نبود.

وقتی دبیرستانی بودم مدیر و معاونامون تاکید می کردن که غیر از حیاط مدرسه تو سرویس بهداشتی هاتونم دوربین مدار بسته کار گذاشتیم تا ریز رفتاراتونو ببینیم با اینکه ته خلاف بچه های اون موقع یه آرایش نصفه و نیمه بود. ولی امروزه...

یا دیگه تو مدارس خبری از دوربین مدار بسته نیست یا دخترا طریقه ی دور زدن اولیای مدرسه رو پیدا کردن.


همجنس گرایی و همجنس بازی تو مدرسه؟ تو سرویس بهداشتی؟ 

مسئولین کجان؟ مُردن؟ 

+ اینجاست که باید گفت: سند آموزش ۲۰۳۰ را بیاد آر. این تازه اولشه :/

ای لعنت به کسی که زیرشو امضا کرد. لعنت :/


واقعا داریم کجا میریم؟ :'(

مملکته داریم؟

۱۴ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان