`

درس زندگی!


از امروزم یه درس بزرگی گرفتم که

اگه مسئله ای زیاد برام مهم نیست، تو فکرم، تو ذهنم، بهش بال و پر ندم. چرا که با گفتنش، با به زبون آوردنش فقط فضا رو متشنج می کنم. خواسته یا ناخواسته فکر و ذهن فردِ دیگه ای رو متوجه این مسئله می کنم! و...


 گاهی شاید این وسط حرفی ناخواسته گفته بشه که بدور از شخصیت باشه.

درسته که میشه عذر خواهی و ابراز پشیمونی کرد ولی چینی ای که ترک برداشته دیگه مثل روز اولش نمیشه! 

۱۰ نظر

شکراً لِلّه

کجایید ای شهیدان خدایی...

۶ نظر

بهونه!



به آدم های در رفت و آمد اعتماد نکنید!

" می روند" به بهانه ی پیدا کردنِ آدمِ بهتر

"بر می گردند" به دلیل پیدا نکردنِ آدمِ بهتر!


علی قاضی نظام

۱۴ نظر

اگه نتونستی مشرف بشی...


از مکه بر می گشتیم که به شهر "فَید" رسیدیم. همه حجاج عراقی از این شهر خاطره ی خوشی دارند؛ زیرا این شهر در دل حجاز و درست در نیمه ی راه مکه و کوفه با درختان و باغ های بسیار زیبا و آب راهه های چشم نواز، پذیرای مسافران و حاجیان است.

رئیس کاروان، علی بن بلال بغدادی بود. او وکیل امامان و فردی محترم و شناخته شده در میان شیعیان بود. وقتی به "فَید" رسیدیم، برخی برای استراحت پراکنده شدند. علی بن بلال به من گفت:" در این شهر قبر یکی از اصحاب امام رضا(ع) است که من مدتی شاگرد او بودم. خوب است که به زیارت قبر وی برویم."

به قبرستان رفتیم و پس از جست و جو قبرش را یافتیم. علی بن بلال گفت:" صاحب این قبر محمد بن اسماعیل بن بزیع است. او بسیار متدین بود. شاگرد چند امام و نماینده ایشان بود. خوب به یاد دارم که روزی وی در مجلس درسش از امام رضا(ع) سخن گفت و بیان کرد که آن حضرت، در ضمن گفت و گو با وی فرموده است:" هر کس قبر مومنی را زیارت کند، و دست خود را روی قبر بگذارد و هفت بار سوره قدر را بخواند، از عذاب روز قیامت در امان خواهد بود." اکنون بیا و در کنار قبرش بنشین، تا دستور امام را اجرا کنیم.

در این حال بود که روایتی دیگر از خاطرم گذشت. دوستی از امام هشتم شنیده بود که ایشان فرموده بود:" کسی که نمی تواند به زیارت ما بیاید، شایسته است که به زیارت دوستان صالح ما برود، در این صورت خداوند ثواب زیارت ما را به او می دهد."


+کامل الزیارات، ص۳۱۹ و۳۲۰

++شهادت ولی نعمتمون، آقا جانمون، علی بن موسی الرضا(ع) رو تسلیت میگم.


بعدا نوشت:

+ ۳۰ صفر ۱۴۳۹_شهادت امام رضا(ع)

صحن انقلاب

۴ نظر

چهل و هشتم


دیروز صبح تو خیابان منتهی به حرم بابایی زنگ میزنه به مامانو میگه برگردین همونجایی که پیاده تون کردم باید برگردیم خونه!

من تو حال خودم بودم و از محتوای تماس چیزی نمیدونستم. وقتی به خودم میام که میبینم چند قدمی از مامان جلوترم و مامان داره با گوشی حرف میزنه. همون چند قدمو با گام های بلند کم می کنم و میرم نزدیکشو می پرسم اتفاقی افتاده؟ که میگه باید برگردیم. ناراحت میشم و غر میزنم که چرا ما که تازه راه افتادیم. که میگه پدر زنداییت فوت شدن. اولش ناراحت میشم ولی بعد میگم "خوش بحالش چه روز خوبی رفت"!


+در روایات اومده که (نقل به مضمون) میگن اگه فردی شب و روز جمعه بمیره و دفن بشه، ملک الموت بهش سخت نمی گیره و از اون طرفم سوال و جواب و فشار قبرشم کمه!  


اسم مرحوم به همراه اسم پدرش رو روی یه تکه کاغذ می نویسم و میرم مسجد. جلوی در ورودی آقایون یکی از خادمینو میبینم و میدم بهش و تاکید می کنم که نگه من دادم. بگه یکی از نمازگزارا درخواست خواندن نماز وحشت برای متوفاشو داره، همین.


با حال خراب میرم بالا و تو صف نماز می ایستم. بچه ها یکی یکی میان و کنارم میشینن. با هم احوال پرسی می کنیم که یکیشون متوجه بی حالیم میشه. میگم چیزی نیست و کمی خسته م.

نماز تموم میشه. گویا یکی از نمازگزارا نذرشو آورده مسجد. غذایی که من دوسش دارم/عدس پلو/ با کمک بچه ها، بین نمازگزارا تقسیم می کنیم و دوباره میرم یه گوشه میشینم. حاج آقا رسیده به روضه ی امام حسن مجتبی، غریب مدینه! چشام آماده ی باریدنه. ولی فعلا نم اشک و تار شدن دیدمو حس می کنم که با سوال ز دیگه نمی تونم خودمو کنترل کنم و اشک میریزم. شونه هام می لرزن که متوجه حلقه شدن دستش دور بازوی راستم میشم. تا حالا روی شونه کسی زار نزده بودم. در گوشم میگه محبوبه تو خیلی پاکی واسه منم دعا کن که اشکام شدت می گیرن و با هق هق سر میدم بالا که یعنی نه نیستم، که اگه بودم حال و روز خودم "این" نبود. 

کمی تو جام تکون می خورم که متوجه میشه و دستشو از دور بازوم باز می کنه و صاف میشینم. ازش عذر خواهی می کنم که با اشکام حالشو بد کردم. بلند میشم و به سمت قفسه ی کتب ادعیه میرم.

مفاتیحو بر میدارم و شروع می کنم به خوندن"... یس... والقرآن الحکیم... انک لمن المرسلین... علی صراط المستقیم..." آروم میشم و برای آرامش روح تازه درگذشته دعا می کنم.


نمیدونی وقتی اسممو با پسوند "جون" صدا می کنی، تو دلم چی میگذره!


دارم تمااااام تلاشمو می کنم که بشم "محبوبه جون"!

+میگید چطور؟ مگه نیستی؟

چرا هستم ولی یه منظور دیگه دارم!

دعا کنید بشه.

لطفا خیلی دعا کنید. 


+ تو روضه ی زندایی به جای اینکه تو جمع باشم و از بیانات خانم سخنران استفاده کنم میرم تو اتاق پسر دایی و بچه ها رو سرگرم می کنم کاری که فکر می کنم اگه ثواب روضه و اشک ریختن برای مظلومیت حضرت ارباب رو نداشته باشه، کمتر از اونم نیست.

هر بار که محمد طاهای چهار ساله منو محبوبه جون خطاب می کنه کلی ذوق می کنم و عمدا حواسمو پرت می کنم تا دوباره اسممو صدا بزنه ^_^


++ خدای مهربونم! من صلاح و مصلحت این خواسته ای رو که روش پافشاری می کنم رو نمی دونم. خودت هوامو داشته باش!

۲۰ نظر

اطلاع رسانی


حال من هیچ خوب نیست . حال هیچ یک از مردمان این گوشه از ایران . اینجا جایی است که خورشید دیرتر غروب می‌کند و مهربان‌تر است و منتظر مهربانی همه ایرانیان است. منتظر دست‌های یاری رسان شما 

حال هیچ یک از مردمان این گوشه از ایران خوب نیست. 

حال ما خوب نیست از ... 

ویرانی‌هایی که مانند روزهای جنگ گذر کردیم و مردم این گوشه از ایران آنقدر استوار هستند که دیوارهای همواره ترک خورده خانه‌هاشان بر شانه آنها تکیه می‌کند... از همه این‌ها که بگذریم.

از شما دوستان با توجه به اینکه مخاطب‌های بسیاری در فضای مجازی دارید و از همه دوستان ویلاگی و فضاهای مجازی‌تان خواهشمندم که آگاهی رسانی بفرمایید و کمک‌های جنسی خود را که می‌تواند شامل چادرهای مسافرتی - پتو - پوشاک گرم و تمیز - خوراکی‌های بسته بندی و کنسروی - خرما - کشمش - آب معدنی - محلول‌های ضد عفونی کننده دست ( برای شستشوی دست بدون آب ) باند و چسب زخم - شیشه شیر و شیر خشک و غذای کودک - بسته‌های نان - داروهای اضافه در خانه حتی داروهای ویتامینه - چراغ قوه - کبریت و ملحفه تمیز و در صورت امکان ملحفه‌های یک بار مصرف و کالاهایی از این دست را به مراکز نیکوکاری شهرتان ( تاکید می‌کنم مراکز نیکوکاری و مردم نهاد) اهدا بفرمایید. و لطفاً در به اشتراک گذاشتن متن این پست در کوتاه‌ترین زمان ممکن اقدام فرمایید. دست‌های گرم و یاری‌رسان شما و همه عزیزان هم‌وطن یاری‌رسان را با فروتنی تمام می‌بوسم و امیدوارم که تا همیشه‌ها سقف خانه‌تان استوار و جان‌تان از همه آسیب‌های روزگار در امان لطف خداوند باشد. ( آمین) 


+بازنشر از وبلاگ آقاگل

جو گرفتتش!


یکی بیاد به این روستای سفید سنگ بفهمونه که "داداچ داری اشتباه میزنی!" (با گذشت هفت ماه از سال، همچنان پس لرزه هاش ادامه داره)
به قول عروس زند‌‌‌‌ایی م که می گفت: "با هر زلزله ای سفید سنگم می لرزه و جو گیر میشه‌ ها!"

+خداوند به بازمانده های زلزله ی اخیر صبر بده.
۷ نظر

ذهن آشفته


ماه صفرم داره نفس های آخرشو می کشه و بازار سفره های نذری و مراسماتشم مثل هر سال داغ داغه، بالاخص وقتی به شبهای پایانی ماه که مصادف میشه با شهادت ولی نعمتمون حضرت علی بن موسی الرضا (ع).


دیشب بحول و قوه الهی و با همراهی تک تک اعضای فامیل یه مهمونیِ جمع و جور و بدون حضور گوشی و وای فای برگزار کردیم و این یعنی ما خیییییلی باحالیم ^_^ (با استفاده از یه سبد به رسم برنامه کام شیرین گوشی ها رو توش و جلوی دیدگان حضار روی میز گذاشتیم. تا حالا انقدر فامیل و اقوام وابسطه رو هماهنگ ندیده بودم :| نه چک زدیم نه چونه، گوشی رو گذاشت تو سبد!)


من یه روزی مربی مهد میشم ببین کی گفتم : ) اگرم مربی نشدم، مثل الان خودم خودجوش بچه ها رو دورم جمع می کنم تا مانع عزاداری های والدینشون نشن. [واضحه که تو جلسه ای مربی نمادین بچه ها بودم یا بیشتر توضیح بدم؟ :دی] صاحب جلسه که زندایی بزرگم باشن آخر جلسه برگشت و بهم گفت با خودم گفتم این بچه ها کوشن؟ الان که اینجا بودن!! اینو هم تو پرانتز بگم که وقتی رسیدم خونه شون، ایشون حضور نداشتن واسه همین منو ندیدن که رفتم تو اتاق شازده شون و با بچه ها سرگرم شدم.


+فردا میبینمش اونم دور دیگ نذر مامان بزرگ. هر سال موقع نذری، یا نبود یا اگرم بود بعدازظهر می اومد.

کاش سرنوشتمون به هم گره می خورد... کاش.

۱۸ نظر

بیچاره اون که حرم رو ندیده...*



میگویم ازکنار زیارت نرفته ها

بالا گرفته کار زیارت نرفته ها

 

اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا

این است روزگار زیارت نرفته ها

 

کم میشود اگر چه به انواع مختلف

هر سال از شمار زیارت نرفته ها

 

اماهنوز این «منِ» بیچاره مانده است

در جمع بی قرار زیارت نرفته ها

 

امسال اربعین همه رفتند و مانده بود

هیئت در انحصار زیارت نرفته ها

 

انگار بین هیئت ما هم نشسته بود 

زهرا(س) به انتظار زیارت نرفته ها

 

در روز اربعین همه ما را شناختند

با نام مستعار «زیارت نرفته ها»

 

اما هزار مرتبه شکرخدا که هست

مشهد در اختیار زیارت نرفته ها

 

باب حسین(ع) قسمت آنانکه رفته‌اند

باب الرضا(ع) قرار زیارت نرفته‌ها


...


*بیچاره تر اون که دیده کربلاتو...


+همچنان محتاج دعاتونم.

درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان