`

مثلِ...


مثل نشستن رو به روی باد کولر و ورق زدن کتاب مورد علاقه ت، و بوی خوشی که کاغذای کتاب مشامتو نوازش میکنه ^_^

۱۱ نظر

ایستگاه توقف (۳)


مرحوم آیت الله بهجت(ره) یکی از عارفان بزرگ زمان بودند.

روزی به ایشان گفتند : کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید .

فرمودند: لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی : "خدا می بیند" .



خداوند به حضرت موسی (ع) فرمودند:

با زبانی دعا کن که با آن گناه نکرده باشی تا دعایت مستجاب شود!!!

حضرت موسی عرض کرد:چگونه؟؟؟

خداوند فرمود:

به دیگران بگو برایت دعا کنند!چون با زبان آنها گناه نکرده ای.....


+مارا بدعائید که محتاج دعاییم : )

۱۱ نظر

برکت ماه مبارک


یکی از خوبی های ماه رمضان، صله رحم و صد البته شب نشینی هاشه. قبول دارین یا نه؟

اینکه یه ساعت بعد افطار یهویی تصمیم بگیری بری خونه اقوام، مثلا خونه خان عمو چون خیلی با دختراشون جفت و جوری : )

+این پست  : )


بعدا نوشت: تو این چند ماه تا حالا پستی به این کوتاهی نذاشته بودم! : )

۱۳ نظر

حق الناسه عزیز من


یه سوال دارم و اون اینه که یعنی انقدر آن تایم بودن سخته که وقتی با یه نفر قرار دارین خودتونو موظف ندونید که سر ساعت در محل قرار حاضر بشید؟ بابا مسئله ترافیک با این وضع خیابونا و افزایش تعداد بی رویه ی خودروها(که اکثرا بی کیفیت هستن) حل نمیشه که نمیشه... آخه بهانه هایی مثل «خیابونا شلوغه... تو ترافیک گیر کردم» قابل توجیهه؟ خب زودتر حاضر بشید و راه بیفتین! چرا برای وقت دیگران ارزش قائل نمیشید؟ 
یا نه! وقتی به یه مهمانی دعوت میشید، حمام کردن و اتو کردن لباساتونو در دقیقه نود انجام ندین. 
آخه من چقدر باید از دست یه عده حرص بخورم که نه به خودشون احترام میذارن و نه به فرد یا افرادی که منتظرشن تا سر ساعت بیان. 
ای بابا...

۱۲ نظر

آمد بهار جان ها...



رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ

پروردگارا! همانا ما دعوت منادى ایمان را شنیدیم که (مى‌گفت:) به پروردگارتان ایمان بیاورید، پس ایمان آوردیم. پروردگارا! پس گناهان ما را بیامرز و زشتى‌هاى ما را بپوشان و ما را با نیکان بمیران.


فرارسیدن ماه مبارک رمضان الکریم بر شما عزیزان مبارک.

التماس دعا. : )

اخطار... به اطلاع کلیه دوستان، آشنایان و اقوام وابسطه، واسطه و بی واسطه میرسانم، این پست به شدت طولانی ست و به اون تیله های رو صورتتون زحمت خوانش یه پستِ طولانی رو ندین. با تشکر.


خوبه اخطار دادم، باز دوباره رو ستاره م کلیک کردین و تشریف آوردین. 
اصن روایت داریم که فرمودن: «انسان نسبت به چیزی که از آن منع می‌شود، حریص تر است.»

هیچ وقت نخواستم و نمی خوام خودمو بنده ی مقرب خدا نشون بدم. بنده ی خوب خدا بودن لیاقت می خواد که مطمئنم هنوز که هنوزه به اون مرحله نرسیدم (متاسفانه). هر کسی منو تو نگاه اول ببینه حس (فکر) می کنه با یه آدم به شدت مذهبی طرفه، اینو از صحبت هایی که به مرور می کنیم میگن و متوجه میشم..
 شاید در نگاه اول ظاهرم باشه که این حس رو منتقل میکنه. ۱-چون تو خانواده ای بزرگ شدم که پدرم رو آرایش کردن حساسه و بدشون میاد و معتقدن شاید با آرایش کردن من و یا هر خانم دیگه ای، چشم و دل مردی بلرزه و دنبالش باشه، واسه همین از زمانی که خودمو شناختم یادم نمیاد آرایش کرده از خونه خارج شده باشم. ۲-شایدم به خاطر حجابم باشه. البته اگه منم یه دختری رو تو خیابون ببینم که روسریشو تا رو پیشانیش جلو کشیده و هیچ آرایشی هم نداشته باشه، همین فکر رو درباره ش بکنم.
 
چند روزی یه مسئله ای به شدت ذهنمو مشغول کرده بود و نمیتونستم درباره ش با کسی صحبت کنم. تا اینکه دیروز رفتم حرم. همیشه عادت دارم قبل از ورودم به حرم آقا، یک دقیقه ای رو اختصاص بدم به خوندن اذن دخول. حتی در روایات اومده که فرمودن قبل از ورود به خانه ای حتما از صاحب خانه اجازه بگیرین. (اصل روایتو یادم نیست :| ) 
به عادت همیشگی بعد از سلام دادن خدمت آقا [که به شدت معتقدم ایشون جواب سلامو میدن پس باید حضور قلب داشته باشم، چیزی که تو نمازهام ندارم :( ] به طرف صحن انقلاب حرکت می کنم (تنها صحنی که وقتی رو به قبله ایستادی و نماز می خونی گنبد و بارگاه مقابل دیده گانته )و با دیدن گنبد و گلدسته دوباره دست به سینه می ایستم و سلام میدم تا اینکه چشمم به پنجره فولاد می خوره و براش یه لبخندی میفرستمو میگم امروز عجله دارم باشه یه روز دیگه. و چقدر مطمئنم از اینکه بازم یه روز دیگه هست و میرم پیشش. 
کفش هامو در میارم و به سمت کفشداری حرکت می کنم. روزایی که میرم حرم دوست دارم سبک برمو برگرم، پس حوصله ی کشیدن و به همراه داشتن یه پلاستیک کفش با خودم ندارم.
+آخ که چقدر برخورد خادمین قسمت کفشداری رو دوست دارم. آنچنان احوال پرسی با آدم میکنن انگار یه آشنای قدیمی مقابلش ایستاده. 
شمارمو گرفتمو به سمت ضریح حضرت راه میفتم. قلبم هر لحظه که بهشون نزدیک تر میشم تندتر میزنه، اینو از بغضی که میکنم متوجه میشم. بین راه به سمت قفسه ی کتاب دعاها راهمو کج می کنم و یه زیارت نامه بر میدارمو دوباره تو مسیر و در سکوت به راهم ادامه میدم. یه جایی خوندم که نوشته بود وقتی نیت می کنین که برین زیارت، تو مسیر (از خانه تا حرم)ذکر «یا رئوف» رو زیاد بگین. چون حضرت آقا به امام مهربانی ها معروفن، این ذکر قلب شما رو آماده ی حضور و زیارتی با جانِ دل میکنه. (ذکر میگم ولی حواسم یه جای دیگه ست، پس اینجوری قبول نیست) سعی می کنم تو مسیر نباشم، یه جایی رو برای ایستادن انتخاب می کنم که مزاحم حرکت زوار نباشم و همچنین مجبور نشم هی به خادمی که میگه: «خانم تو مسیر وا نستا، برو جلو، حرکت کن و...» بگم چشم... چشم... چشم. 
زیارت نامه رو باز میکنم. اذن دخول رو خوندم، پس ادامشو شروع می کنم به خوندن. یه صفحه رو خوندم که یهو یادم میاد التماس دعاهای زیادی به گردنمه. پس زیارت نامه رو میارم بالا و چشمامو میبندم. یکی یکی اسم میبرم. برای همه دعا می کنم. یاد گرفتم اولویتم بقیه باشن، چون دعاهای منم اون وسطا دیده میشه و نیازی نیست من اونا رو به زبون بیارم. در آخرم میگم: «خدا جون من کم حافظه م، شاید یه نفر رو فراموش کرده باشم اسمشو بگم، به غربت و غریبی حضرت زهرا اونا رو هم فراموش نکن.» زیارت نامه رو میبندم. یه لحظه اسم حضرت زهرا(س) تو ذهنم جرقه میزنه و یادم میاد که می خواستم برم به رواقی که منتسب به ایشونه. از خدام محترم آدرسشو میپرسم و به سمت رواق دارالحجه حرکت می کنم. برای اطمینان یه بار دیگه میپرسم. آخه وقت زیادی ندارم و باید سریع برگردم خونه. چون ناوارد بودم مسیر رفت و برگشت طولانی تر میشه. چون این رواق از بست شیخ حر عاملی نزدیکتره و راحت تر میشه به اونجا رفت. رواق دارالحجه رو رد می کنم تا میرسم به ورودی رواق شیخ حر عاملی. هیچ تابلویی نداره ولی گفتن وقتی رسیدی بپیچ دست راست پس منم همین کار رو کردم و به محض ورودم با دیدم دو نفر از خادمین خانمی که تو قسمت کفشداری ایستادن به سمتشون حرکت می کنم. دوباره سوال تکراریمو میپرسم. با دستشون انتهای رواق رو نشون میدن. یه رواق بزرگ، خیلی خیلی بزرگ. با نگاه اول با خودت میگی چقدر شبیه مسجد گوهر شاده. با همون ستونهای بزرگش. چشم می گردونمو یه دور رواق رو برانداز می کنم. ورودیِ رواق، دست راست، جایی رو برای بازی و نقاشی کردن بچه ها اختصاص دادن. جایی که مامانا با خیال راحت و بدون استرس اینکه خدای نکرده بچه شون گم بشه میتونن اطفالشونو به اونها بسپرن و به عبادتشون بپردازن. کمی جلوتر میرم صدای خانمی رو از پشت بلندگو میشنوم که اون جلو برای بچه ها نمایش اجرا میکنه. یه نگاه گذرا به سمت چپ می کنم که با دیدن تابلوی مورد نظرم به اون سمت حرکت می کنم و با دیدن خانمی که پشت میزش مشغول نوشتنه اجازه ی ورود می خوام. سلام می کنه و با دستش به صندلی جلو میزش اشاره میکنه که بشینم. بعد از گرفتن جواب سوالم، تشکر می کنم و خارج میشم و کمی از اونجا فاصله میگیرم. پشت یه ستونی رو انتخاب می کنم و کیفمو رو زمین میذارم و مهر مخصوصمو درمیارم و قامت میبندم. قامت میبندم و نمازی رو از جانب همه می خونم چه التماس دعا گفته باشن، چه نگفته باشن. خواه آشنا باشن، خواه غریبه... 


+شرمنده دوستانی شدم که وقتی رسیدم خونه کامنتشونو دیدم و التماس دعا گفتن. امیدوارم خدای مهربونم حاجتشونو بده البته اگه به صلاحشونه و به قول معروف خیرشون درش باشه. 
+دوست عزیزی که فقط اسمی از خودتون گذاشتین، اطاعت امر میشه.
+واقعا تا آخرش همراهی کردین؟ خیلی خواستم کوتاه باشه ولی نشد دیگه. حلال کنید : )
+الان من نمونه بارز اون مَثَلم که میگه: تو که لالایی بلدی، چرا خودت خوابت نمیبره :دی که باید در جواب بگم: چون که... زیرا... : ))) بعله : )
۱۰ نظر

نصیحت محبوبه طوری


از من به شما دوستان نصیحت

شبها زود بخوابین تا صبحا زود از خواب بلند بشین و لنگ ظهر چشاتونو با بدبختی باز نکنین -_- از اون طرفم یه سفره صبحانه ی باحال پهن کنین و شروع کنید به خوردن/حالا یا به تنهایی یا با خانواده محترمتون/

شاید باورتون نشه از وقتی بیدار شدم از رو تنبلی صبحانه نخوردمو از اون موقع تا حالا شاید ده بار سراغ یخچال بینوا رفتمو بازش کردم. یه مثال دیگم هست که میگه وقتی در یخچالو باز می کنین مثل شهر فرنگ توش خم نشین و بعدِ یه ساعت زل زدن و گشتن، تازه یادتون بره که چرا بازش کردین و چی می خواستین :دی


+اگه امام رضا بطلبن بعدازظهر میرم حرم. و اگه لایق باشم نائب الزیاره همه شما بزرگواران هستم.

۹ نظر

گفتن زرنگی را از که آموختی؟ گفت: از آبجی خانم!


شم اقتصادی یک دختر
دخترک وارد بقالی شد و کاغذی به بقال داد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این فهرست نوشته رو بهم بدین. این هم پولش! 
بقال کاغذ را گرفت و اقلام نوشته شده را داد به دختر بچه و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی از اون جا یک مشت شکلات برداری. اما دخترک از جایش تکان نخورد، بقال که فکر کرد دختر خجالت می کشد گفت: خجالت نکش، برو بردار! دختر گفت: عموجون، من نمی خواهم خودم بردارم! چون شما اینقدر مهربونی، من نمی خواهم خودم بردارم دوست دارم شما خودتان یک مشت به من بدین! بقال با تعجب گفت: ممنون دخترم، اما خودت بردار! دخترک گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!! 


از وقتی یادم میاد مامانم، قبل از شروع ماه مبارک رمضان فریزر یخچال رو از انواع و اقسام سبزیجات مختلف چه به صورت خام و چه بخار پز و سرخ کرده، پر می کرد. حالا اگه یه قفسشو به لیوان های آب، در سایزهای مختلف برای یخ زدن و انداختن در کلمن و یه قفسه ی دیگشو به گوشت(!) اختصاص بدیم، بقیه ی قفسه ها به این صورت پر میشن. همه رقم سبزی(کوکو، قلیه، قرمه، آش)، پیاز(خام و سرخ کرده)، بادمجون، نخودفرنگی، باقالی و... که همه ی اینا یه پروسه ی طولانی اعم از پاک کردن، شستن، خورد کردن و البته سرخ کردن داره. (چقدر کار رو دوش ما خانماست اون وقت این آقایون میگن خانه داری یعنی بشینی تو خونه و لنگ رو لنگ بندازی و عشق و حال :|  نمیدونن ما چقدر کار می کنیم ^_- )
همیشه وقتی به ماه مبارک میرسیم سعی می کنیم آبجی خانم رو بیشتر خونمون نگه داریم. نه به خاطر کمک هااا نه! به خاطر وجود نازنین خودش که وقتیم کار نمی کنه مطمئنم داره به پر کردن فریزر خونش فکر میکنه -_- 
داشتم میگفتم! امروز از اون روزایی بود که باید چند کیلو سبزی پاک می کردیم. روز قبل هم خان داداش به آبجی خانم زنگ میزنه که فردا یسنا رو زودتر بیاره. آخه بعدازظهرا میره باشگاه واسه همین نمیتونه یسنا رو ببینه.
+راستی خداروشکر پای داداشم رو به بهبوده و عصاها رو گذاشته کنار فقط موقع راه رفتن خیلی ریز میلنگه که اونم طبیعیه ^_^ بازم ممنونم از دعاهای خیرتون که مطمئنم این حال خوبو از دعاهای شماها داره و دارم 🙏
برگردیم سر ماجرامون. خیلی نمونده، الان تموم میشه ^_-
زنگ زدن همان و زود اومدن آبجی خانم هم همان (اونم نزدیک ظهر :|) 
کارارو انجام دادیم و نوبت به جا کردن سبزی ها رسید. مامانم تو آشپزخونه داشتن به مقدار مساوی تو پلاستیک فریزرها می ریختن که یهو داد زدن که: ... بیا بره خودت سبزی جا کنو ببر. من که میدونم لابد نشسته و گفته امشب می خوام فلان چیزو درست کنم و الان وقت نیست برم سبزی بخرم و تازشم بخرم، تا کی پاک کنم و الی آخر... مامانمم دلش میسوزه و میگه از همینا بردار. حالا عکس العمل ایشون در برابر مامانم چی بود: مامان جان خودتون یکم(دقت کنید، یکم) بذارین کنار. یکم مامانا رو هم میتونید حدس بزنید دیگه نه؟ : ) 
+امروز با این عکس العمل آبجی خانم یاد اون داستان بالا افتادمو گفتم ضمیمه پست کنمش. 

۱۰ نظر

کِرم است دیگر


کِرم است دیگر

دستِ آدم نیست...

گاهى مى افتد به جانِ موبایلش و

تمامِ زیر خاکى ها را مرور میکند

پاک میکند تمامِ پیغامهایى را که لبخند تلخ به همراه مى آورد

پاک میکند تمام شماره هایى که بود و نبودشان دیگر مهم نیست

پاک میکند تمام عکسهایى که دیگر جایى بینشان ندارى

پاک مى...

پاک نمیشود جانم

بعضى چیزها

طورى به خوردِ موبایلَت رفته،

که اگر بخواهى هم پاک نمیشود که نمیشود

آنقَدَر میماند تا جانَت را بگیرد

گاهى خودَت هم که نخواهى،

موبایلَت تو را پرت میکند آنجا که نباید!


((علی قاضی نظام))

درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان