`

اینم یه نوع ابراز علاقه ست دیگه



روی چرخ و فلکشون نشسته بودن و بازی می کردن.


رفتم از توی سالن یه صندلی آوردم و گذاشتم کنار چرخ و فلک و جلوس فرمودم.


کمی که گذشت یکی یکی اومدن کنارمو و در گوشم آروم یا با صدای بلند در حدی که مجبور شدم پسشون بزنم گفتن "محبوبه جون. من تو رو خیلی دوست دارم"


+به جان خودم همینجوری گفتن 😊😏 


خلاصه منم ابراز علاقه کردم و گفتم دوستتون دارم و اینا


تا اینکه ریحانه کوچولو همونی که تازگیا برام می رقصه 😂 اومد و در گوشم گفت "بهم بگو دوسم داری"


😶 


یه لحظه موندم بخدا 😁 همه چیزش خاصه


هم فسقل و ریزه میزه ست(پیش دبستانیه) و هم خوش رقصه 😂


تا منو میبینه سریع دستاشو تکون میده و یه قر ریز میره و بعد بلند می خنده و میاد بغلم 😂😂



بی ربط نوشت: تازگیا پوست دستم به آب و مایع ظرفشویی حساس شده.

همش پوسته پوسته میشه.

باید از این به بعد از دستکش استفاده کنم. با اینکه پروسه شست و شو رو کند میکنه ولی فعلا مجبورم.


۱۹ نظر

از خیس شدگان بودیم


هیییچ وقت با یک کله خر کَل نندازین روی آب بازی چرا که قشنگ از هر فرصتی استفاده می کنه که خیستون یا نه موش آبکشیده تون کنه 😒😩


+یادم نمیاد من شروع کننده باشم ولی یادم میاد که از چپ و راست و بالا و پایین خیسم کردن 😩

یه پارچ آبی داریم اونو هی آب می کرد و میاورد توی حیاط

بچه هام که عشق آب بازی، فقط منو خیس می کردن (به طَبَع اون مربی شون :| ) 

منم خوب خیسش کردم البته به اتفاق بچه ها 😂😎


یحتمل آب خورم ملسه 😐😑


نکته: آب کم است 😐

پارچ، پارچ یا با لیوان آب بازی کنید 😁

اصلنم با شیلنگ آب بازی نکردیم 😂

۱۸ نظر

اولین نفری که آدرس اینجا رو داره!


تقریبا چند ماه پیش وقتی ازم پرسید تو که توی گروه نیستی پس تو نت چیکار می کنی و وقتی در جوابشون گفتم وبلاگ دارم به سان علامت تعجب نگام کردن و گفتن چی چی هست؟!

توضیح دادم.

گفتن براش بسازم.

صادقانه گفتم زحمت این وبمو یکی،دیگه کشیده و اصلا بلد نیستم ولی فکر کنم اول میزنی bayan.ir !!! یا  blog.ir !!!!! بعد ثبت نام می کنی ←خسته نباشم با این راهنمایی کردنم :|


دو سه بار دیگه م حرف وبلاگ شد و بهشون گفتم فضاش در عین دوستانه بودن، محترمانه ست. گفت مختلطه؟ گفتم آره ولی نه مثل شبکه های اجتماعی که حد و حدودا رعایت نشه (البته این نظر منه و شاید یکی دیگه بگه همش مثل همن و فرقی نمیکنه ولی باید عرض کنم که این خود فرد هست که اجازه میده دیگران وارد فضای خصوصیش بشن) خلاصه که گذشت تا امروز

دوباره بحث وبلاگو وسط کشید و مجبور شدم بهش یاد بدم و این وسط خواسته ناخواسته وبلاگ و پروفایلمو بهش نشون دادم (یعنی قشششنگ اینجا رو یاد گرفته)

قول داده بخونه ولی چیزی به روم نیاره :|

الان استرس گرفتم : ))))


+خوش اومدی عزیزم.

امیدوارم از اینکه یه وبلاگ نویس شدی هیییچ وقت پشیمون نشی و منو تو دلت فحش کشم نکنی : ))))))

۱۴ نظر

😂


هیچ وقت با کفش لژداری که وقتی راه میرین قیژ قیژ کنان صدا میده، وارد فضای آرومی مثل کتابخونه نشید 

باریکلا 😂


+خب چیکار کنم یهویی اومدم و دنبال کتاب مورد نظرم می گردم دیگه 😂😂 


اصن کِیف کتابخونه به همینه که میون قفسه های کتابخونه چرخ بزنی.. آی کیف میده آی کیف میده 😊


+اصلا هم جایی واسه خوابیدن نیست :|

۹ نظر

دختر فقط باید گوشه لبش کش بیاد اینجوری ← :)


کنترل تا لحظه آخر دست خان داداش بود و روی شبکه ورزش قفل شده بود. دوستش بهش زنگ میزنه و بعد از کمی بلند میشه و کنترلا رو میده مامان و میبوستش و میره بیرون.

نمیدونم کدوم شبکه بود که سینماییِ نفس رو نشون میداد (سرش را بلند می کند و آرم شبکه دو چشمم را کور می کند :|) 

یه حاج خانمی مشغول برنج؟ لوبیا؟! نه! نخود پاک کردنه و همینجوری یه ریز از خصوصیات و مشخصات دختر خوب حرف میزد که باید اینجوری باشه و نباید با صدای بلند بخنده و اصن نباید دندوناش دیده بشه و بعد گفت فقط باید گوشه لبش یه کوچولو بیاد بالا اینجوری (قطعا متوجه نمیشید منظورش چجوریه مگر اینکه همین الان همین تمرین حاج خانومه رو انجام بدین) خلاصه آخرشم گفت اصن چه معنی دختر بخنده! -_-


+یعنی پوکیدم از خنده : )))



۱۹ نظر

.


«اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ اَرزاقَ الْمُؤمِنینَ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبونَ وَ ذلِکَ اَنَّ الْعَبْدَ اِذا لَمْ یَعْرِفْ وَجْهَ رِزْقِهِ کَثُرَ دُعاؤَهُ»: 

خداوند عز وجل روزی مؤمنان را از جایی می‌رساند که فکرش را هم نمی‌کنند؛ علتش این است که وقتی مؤمن نداند، روزیش از کجا خواهد رسید، زیاد دعا می‌کند.


+به شدت به دعاهاتون نیاز دارم. میشه برام دعا کنید؟


.


این چه تضادیه که هم دوست دارم با یه نفر حرف بزنم

و هم دوست ندارم کسی از درونیاتم با خبر بشه!


دلم حرم می خواد :'(


+السلام علیک یا سلطان

از غمی که دیروز توی دلم بود و نگفتم...


دیروز وقتی وسایلمو از توی کلاس برداشتم و اومدم تو سالن تا چادرمو جلوی آینه سر کنم و برم، طق عادت همیشگی گوشیمو از توی کیفم در آوردم و چراغِ سبز چشمک زن اعلان پیام چشمو گرفت. الگو رو کشیدم و باز شد و اون چراغ چشمک زن حامل خبری به شددددت وحشتناک و ناراحت کننده بود و تنها واکنشی که اون لحظه داشتم یک هیییین بلند بود و وا رفتنم روی صندلی جلو روم.


+متن پیام

سلام خوبی

 بابا معصومه فوت شدن زنگ زدم بگم بریم ولی جواب ندادی

امروزتشییع هم هست.



تو را می خواستم تا در جوانی نمیرم از غم بی همزبانی، غم بی همزبانی سوخت جانم چه می خواهم دگر زین زندگانی؟


 دل من دیر زمانی است که می پندارد

دوستی نیز گلی است

مثل نیلوفر و ناز

ساقه ترد و ظریفی دارد

بی گمان سنگدل است آنکه روا میدارد

جان این ساقه نازک را

دانسته

بیازارد...


فریدون مشیری


+کامنتدونی بی تایید باز است.


۹ نظر

حباب بازی





روز خییییییلی خوبی بود.

از وقتی فهمیدن قراره حباب بازی کنیم

یکسره وسط آموزش می گفتن پس کی میریم حیاط؟

کی حباب بازی می کنیم؟


جواب همه مون فقط یک کلمه بود

بعد از چاشت

حالا مگه عدسی پخته میشد؟ :|

ده و نیم حاضر شد و یک ربع بعد توی حیاط بودیم تا دوازده :|

قششششنگ حیاط مهد رو به گند کشیدیم : ))))



لیوانا مال خودشون بود و چون حباب ساز به تعداد همه شون نداشتیم از نی نوشابه استفاده کردیم.

هر نی نوشابه رو نصف می کردیم برای دو نفر ولی وقتی حباب های بچه ها به دهانشون رسید نی هاشونو عوض کردیم و یک نی بلند بهشون دادیم.

بهشون گفتیم وقتی رسیدین خونه حتما برین حموم چون اگه یه لیوان آب روتون بریزن قشنگ کف میدین : ))))))

واقعا هم همینطور بود. اینقدری که حباب درست کردن و روی هم فوت می کردن لباس هاشون کفی بود :|




۱۲ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان