`

اندر مصائب من در تلفظ حرف "ر"


+ امیر حسین بنویس دریا 

- دَیییییی یا

+ امیر! یک حرفشو جا انداختیا!!

- نهههه!

+ چرا خاله : )) "ر" شو جا انداختی!

بنویس درررریا 

دررریا



* آقا تقصیر من چیه که زبونم نمی چرخه حرف "ر"  رو درست و کشدار بگم و همه فکر می کنن میگم "ی" :|||

هر بار گفتم دریا، امیر دَی یا می شنید :/


۲۱ نظر

اندکی صبر..



یا للعجب!



یسنا(خواهر زاده م) و مهدی (پسر خاله م)

مشغول خوردن نوشابه با قاشق :|

۱۳ نظر

قاچ


یکی این دانیالِ خندوانه رو از برق بکشه 😁

قششنگ داره قر میده 😂

۷ نظر

باز هم کتاب


۱- روز شیرین اما خسته کننده ای بود.

شیرین از این جهت که با مهدی (چون کوثر نیومده بود) کلی حروف و کلمه و اینا ساختیم و خندیدیم و سخت هم، به این خاطر که علاوه بر روخوانی، اینکه موقع دیکته کلمه رو ازم میپرسه و میگه فلان حرف رو هم داره، اذیت کننده ست :( خیلی بی دقته وقتی کلمه رو می نویسه، موقع صدا کشی، یک حرفو جا میندازه و نمی نویسه.. موندم مشقای خونه شو زیاد کنم یا نه؟ میترسم زده بشه.


۲- نتونستم واسه عشقم کادو نخرم..

خداروشکر بچه های الان بواسطه سیسمونی آنچنانی که براشون میذارن از جهت اسباب بازی تامینِ تامینن و خوش بحال من شده و منم با خرید یک جلد کتاب سر و ته شو هم آوردم : ))))) [امروز با مشورت از آبجی خانم بین دو گزینه کتاب یا اسباب بازی، گزینه کتاب انتخاب شد : ) ] 

از سر راهم یه سری به کتابفروشی دوستداشتنی م زدم و یک جلد کتاب شازده کوچولو خریدم.

+ مگه میشه بیای کتابفروشی و سری به قفسه های کتاب نزنی؟ اونم کتابفروشی ای که هر روز عناوین کتاب هاش تازه تر و بروز تر میشه؟

اینجا قراره بخش هایی از کتاب "چگونه یک نماز خوب بخوانیم" مرور بشه. وقتی توی قفسه دیدمش سریع گذاشتم روی پیشخوان و رفتم سراغ قفسه بعدی و بعدی : ))))

واقعا مدیریت مالی ندارم البته فقط در زمینه کتاب : ) 

دوباره موجودی حسابم صفر شد و منتظر آخر ماه هستم :|

۱۹ نظر

پیکاسویِ جوان


اعتراف می کنم دیروز صب گیج ترین فرد عالم بودم و اگر مدیرمون به دادم نمی رسید نمیدونستم دقیقا چه نوع گِلی باید بگیرم روی سرم :|

+ گفته بودم دو تا شاگرد دارم؟؟ مهدی و کوثر. 

حالا گفتن نگفتنش مهم نیست، الان میگم :دی

مهدی که هم روخوانیش مشکل داره و هم نوشتن کلمات و ضمن اینکه موقع دیکته دقت نمی کنه و یک حرفو جا میذاره و اصن یه وضی..

کوثرِ کلاس اولی هم چون کلمه ها رو با اعراب یاد گرفته مثل کلمه (بَستَنی) اگه کلمه ای اعراب نداشته باشه به سختی می خونه و فقط برای تقویت روخوانیش اومده.


حالا چرا گفتم دیروز گیج بودم؟

چون روزای زوج از ساعت ۹ - ۱۰:۱۵ خودم همونجا کلاس طراحی دارم و نمیدونم چرا مدیر جانمون به مهدی گفته نُه بیاد مهد؟ 

توی کلاس بودم و دیدم هر دو کنار هم نشستن و مهدی مشغول خوندن و نوشتنه ^_^ خیالم راحت شد و گوش سپردم به ایرادات استادم.

طریقه درست دست گرفتن شاسی به هنگام طراحی رو بهمون یاد دادن و نمیدونید چققققدر ذوق کردم وقتی برای اولین بار مداد و تخته رو گرفتم و شروع کردم به کشیدن *_*

اینم اولین طرح زدن بنده :دی

ببینید و لذت ببرید : ))))


+ وقتی داشتم به کوثر دیکته می گفتم متوجه شدم هر طور که کلمه رو بگم و ادا کنم، اونم به همون صورت تکرار می کنه و می نویسه : ))))

بهش گفتم بنویس "فوروخت ← فُروخت" دیدم اونم داره فورو می نویسه خخخ

++ دیروز و دیشب نتم بازی در آورده بود و کلی روی اعصابم رژه رفت. 

+++ امروز تولد یسناست :| تیر ماهو دوست ندارم.. تولد پشت تولد

پنجم پدر.. دوازدهم یسنا و بیست و هشتم خان داداش

موندم این دو تای آخری (یسنا و خان داداش) رو چجوری از زیر بار کادو دادن در برم و شونه خالی کنم : )))) نظری ندارید؟

۱۵ نظر

منتظر شنیدن یک چَشم بودم اما... : ))))


هیچ وقت برای بچه ای که ناخن هاش بلند و چرک آلوده و در عین حال ناخن های خودتون هم دست کمی از بیل نداره، از مزایا و معایب بلندی ناخن نگید چرا که یهو تو روتون زل می زنه و میگه "پس چرا ناخن های خودت بلنده؟!"
راست میگه دیگه اه : )))))))
۱۲ نظر

هَی وای من :/


بشدت می ترسم..

روح من تحمل دیدن فیلم ترسناک نداره ولی دیشب خریت کردم و به همراه دختر عموهام یه فیلم ترسناک! (به زعم اونا خیلیم مسخره) دیدم.


از وقتی خان داداش فهمیده فیلم دیدم هی از در اتاقم سرشو میاره داخل و صدای هوا از خودش تولید میکنه و ها، ها می کنه :|

با اینکه اولش می ترسم و به باد حرفای قشنگ می گیرمش ولی بعد دو تایی میزنیم زیر خنده و اون میره بیرون و این منم که برای بار هزارم در و دیوارای اتاقمو انداز برانداز می کنم :|

۲۵ نظر

نهم تیر


امروز رفتم مهد ولی هنوز چیزی معلوم نیست و نمیدونم چند چندم. 

یعنی خانواده ها هنوز به نتیجه نرسیدن که بچه هاشونو بفرستن کلاس آموزشی یا نه : )))

فقط تنها کاری که کردم این بود که برای کلاس طراحی م خرید کردم ^_^

همین : )


+ امروز بچه ها(همکارام) تا منو دیدن شروع کردن چلوندن و تف تفی کردنم : ))) حالا نمیدونم این بغل شدنا به خاطر سوغات شمال (کوکی) بود یا نه دلتنگم بودن : )))))

سرشار از حس و حال خوبم ^_^

۱۴ نظر

حال بد


اینکه گاها بشنوم یا حس کنم یه نفر مستقیم و غیر مستقیم بهم بگه حسود آزارم میده..
۱ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان